[ بدهکاری به مردم؛ ] یکی از علمای تهران نقل می کرد: که من در نجف اشرف طلبه بودم، خبر آوردند که پدرت فوت کرده و جنازه او را به نجف فرستادیم جنازه را به نجف آوردند و او را دفن کردیم، چند روزی از دفن او گذشته بود که در عالم خواب به حضور پدرم رسیدم و دیدم ناراحت است تعجّب کردم که چرا کسی که هفتاد سال راه دین رفته باید ناراحت باشد و لذا پرسیدم: چرا شما را بی نشاط می بینم؟ پدرم گفت: من هیجده تومان به مشهدی تقی نعلبند بدهکارم و مرا گرفته اند و نمی گذارند سر جایم بروم از خواب بیدار شدم، نامه ای به برادرم نوشتم که ببینم این مشهدی تقی نعلبند کیست؟ و آیا پدرمان به او بدهکار بوده یا نه؟ مدّتی بعد جواب نامه آمد که ما نزد مشهدی تقی نعلبند رفتیم و گفتیم چیزی از پدر ما طلب داشتی؟ ایشان گفت: آری، هیجده تومان طلبکار بودم گفتیم: چرا نیامدی طلب خود را بگیری؟ گفت: پدرتان باید در دفترش می نوشت بالاخره ما آن بدهی را پرداخت کردیم 📚 ، ج ۲، ص ۵۸۲