...
بهنام✨الله✨
آیت الله شهید اشرفى شهید شده بود. من آمدم کرمانشاه، رفتم خانه ایشان و به آقازاده اش گفتم: خوب یک خاطره از ایشان بگویید.
می گفت:
پدر من از آشپزخانه می خواست به اتاق برود.
خوب پیرمرد بود حدود ۸۰، ۹۰ سال، عصا دستش بود.
یک مرتبه دید که گربه دارد میدود گوشت دهانش است! تا دید گوشت دهانش است، با عصا روى گربه زد.
بعد از این کار پدرم به اتاق رفت و گفت: چرا زدى؟
گربه غریزه اش این است که هرجا گوشت دید ببرد.
چون هم گرسنه اش است هم بچه دارد.
تو هنر دارى باید گوشت خودت را حفظ کنى.
تو وظیفهات این است که گوشت را حفظ کنى.
گربه هم غریزهاش این است که گوشت را دید ببرد.
تو به وظیفهات عمل نکردى ولى او به غریزهاش عمل کرده است.
مقصر تو هستى!
گفت: حسین!
من هم آمدم گفتم: بله آقا!
گفت:
برو گربه را بیاور عذرخواهى کنم.
گفتم: بابا ول کن.
سفت گرفت، گفتم: بابا ول کن.
آخر گربه که عذرخواهى نمیخواهد.
گفت:
من به ایشان بیخود چوب زدم.
من وظیفه دارم، حیوان غریزه دارد؛ و وظیفهى من حفظ گوشت است.
غریزهى او هم اینکه گوشت را ببرد.
من به وظیفه عمل نکردم و مقصر من هستم. نه گربه!
گفتم: خوب حالا عوضش گوشت را برد.
این گوشت براى اینکه … . گفت: نه!
این چوبى که من زدم به او، این گناه کردم.
هرچه گفتم دیدم ایشان سفت گرفته که آقا تو را به خدا برو او را بیاور.
این گربه در سرداب رفته.
برو او را بیاور.
گفتم: آقا گربه را مگر می شود گرفت؟
مرغ که نیست، گربه چنگ میاندازد صورتمان را زخمى میکند.
گفت: ببین یک کلاه روى سرت بکش، چشمهایت پیدا باشد.
دستت را بکن در این کیسههایى که در حمام کیسه میکشند، صورتت را هم بپوشان، این را بگیر و بیاور.
گفتم: آقا ولم کن!
دیدم پیرمرد التماس میکند، دلم براى پدرم سوخت، صورتم را پوشاندم و خلاصه دستکش دست کردم و رفتم در زیر زمین، یواش این گربه را گرفتم.
حالا از او هم میترسم، آن را به آیتالله اشرفى دادم.
آیت الله اشرفى بغلش گرفت و مرتب گفت: «خدایا! مرا ببخش! ظلم کردم.
این حیوان که گناه نکرده بود.
این باید گوشت را ببرد.
من باید حفظ کنم.
خدایا من را ببخش».
براى ما صحنه عجیبی پیش آمده بود و ما بهت زده شدیم.
بعد از آن هر وقت آیت الله اشرفى میخواست غذا بخورد یک مقدار غذا در یک ظرف میکرد، پیرمرد ۸۰، ۹۰ ساله زیرزمین میبرد و به گربه مىداد و برمیگشت غذا میخورد.
میگفت: باید این چوب را جبران کنم.
آیت الله اشرفى که شهید شد، مىگفت:
این گربه تا صبح زوزه میکشید.
هرچه غذا به این گربه دادیم نخورد.
پیکر پدر را اصفهان بردیم.
گربهاى هم که چند سال در خانهى ما بود، رفت که رفت.
حیوانها شعور دارند.
در دنیا خبرهایى است.
حالا چند تا آدم روى کره ى زمین است که …
حجهالاسلام قرائتی
برنامهدرسهایى از قرآن ۱۴/ ۰۶/ ۸۷
...