🌼منتظران ظهور
🔴تشرف شیخ علی بغدادی خدمت آقا امام زمان(عج)
📝قسمت دوم
✳️گفتم: مرحوم شيخ عبدالرزاق، مدرس بود.
روزي نزد او رفتم شنيدم ميگفت: كسي كه در تمام عمر خود روزها روزه بگيرد و شبها را به عبادت مشغول باشد و چهل حج و چهل عمره بجا آورد
و در ميان صفا و مروه بميرد ولی از دوستان حضرت اميرالمؤمنين(عليهالسلام) نباشد، براي او فائده اي ندارد!
🌹فرمود: «آري والله براي او چيزي نيست.»
✳️سپس از احوال يكي از خويشاوندان خود سؤال كردم و گفتم: آيا او از دوستان حضرت علي (عليهالسلام) هست؟
🌹فرمود: «آري! او و هر كه متعلق است به تو.»
✳️گفتم: اي آقاي من سؤالي دارم
🌹 فرمود: «بپرس!»
✳️گفتم: روضه خوانهاي امام حسين(عليهالسلام) ميخوانند: كه سليمان اعمش از شخصي سؤال كرد، كه زيارت سيدالشهدا(عليهالسلام) چطور است او در جواب گفت: بدعت است،
💠شب آن شخص در خواب ديد كه هودجي(مركبي) در ميان زمين و آسمان است، سؤال كرد كه در ميان اين هودج كيست؟
🌸گفتند: حضرت فاطمه زهرا و خديجه كبري(عليهماالسلام) هستند.
گفت: كجا ميروند؟ گفتند: چون امشب شب جمعه است، به زيارت امام حسين(عليهالسلام) ميروند و ديد رقعههايي را از هودج ميريزند كه در آنها نوشته شده:
«امان من النار لزوار الحسين(عليهالسلام) في ليلة الجمعة امان من النار يوم القيامة»؛ (اماننامه اي است از آتش براي زوار سيدالشهدا (عليهالسلام) در شب جمعه و امان از آتش روز قيامت).
✳️آيا اين حديث صحيح است؟
🌹فرمود: «بله راست است.»
✳️گفتم: اي آقاي من صحيح است كه ميگويند: كسي كه امام حسين(عليهالسلام) را در شب جمعه زيارت كند، براي او امان است؟
🌹فرمود: «آري والله».
و اشك از چشمان مباركش جاري شد و گريه كرد.
✳️گفتم: اي آقاي من سؤال دارم.
🌹فرمود: «بپرس!»
✳️گفتم: در سال 1269 به زيارت حضرت علي بن موسي الرضا(عليهالسلام) رفتم، در قريه درود (نيشابور) عربي از عربهاي شروقيه، كه از باديهنشينان طرف شرقي نجف اشرفاند را ملاقات كردم و او را مهمان نمودم از او پرسيدم: ولايت حضرت علي بن موسي الرضا(عليهالسلام) چگونه است؟
✳️گفت: بهشت است، تا امروز پانزده روز است كه من از مال مولايم حضرت علي بن موسي الرضا(عليهالسلام) ميخورم نكير و منكر چه حق دارند در قبر نزد من بيايند و حال آن كه گوشت و خون من از طعام آن حضرت روئيده شده. آيا صحيح است؟
❓ آيا علي بن موسي الرضا(عليهالسلام) ميآيد و او را از دست منكر و نكير نجات ميدهد؟
🌹فرمود: «آري والله! جد من ضامن است.»
✳️گفتم: آقاي من سؤال كوچكي دارم. 🌹فرمود: «بپرس!»
✳️گفتم: زيارت من از حضرت رضا(عليهالسلام) قبول است؟
🌹 فرمود: «ان شاءالله قبول است.»
✳️گفتم: آقاي من سؤالي دارم.
🌹 فرمود: «بپرس!»
✳️گفتم: زيارت حاج احمد بزازباشي قبول است يا نه؟ (او با من در راه مشهد رفيق و شريك در مخارج بود)
🌹فرمود: «زيارت عبد صالح قبول است.»
✳️ گفتم: آقاي من سؤالي دارم.
🌹فرمود: «بسم الله»
✳️گفتم: فلان كس اهل بغداد كه همسفر ما بود زيارتش قبول است؟
جوابي نداد.
✳️گفتم: آقاي من سؤالي دارم.
🌹 فرمود: «بسم الله»
✳️گفتم: آقاي من اين كلمه را شنيديد؟ يا نه! زيارتش قبول است؟
🌹باز هم جوابي ندادند. (اين شخص با چند نفر ديگر از پولدارهاي بغداد بود و دائماً در راه به لهو و لعب مشغول بود و مادرش را هم كشته بود).
💠در اين موقع به جايي رسيديم، كه جاده پهن بود و دو طرفش باغات بود و شهر كاظمين در مقابل قرار گرفته بود و قسمتي از آن جاده متعلق به بعضي از ايتام سادات بود،
🔴كه حكومت به زور از آنها گرفته بود و به جاده اضافه نموده بود و معمولاً اهل تقوا كه از آن اطلاع داشتند، از آن راه عبور نميكردند
‼️ ولي ديدم آن آقا از روي آن قسمت از زمين عبور ميكند!
✳️گفتم: اي آقاي من! اين زمين مال بعضي از ايتام سادات است تصرف در آن جايز نيست!
🌹فرمود: «اين مكان مال جد ما، اميرالمؤمنين(عليهالسلام) و ذريه او و اولاد ماست. براي ما تصرف در آن حلال است...
✍ادامه دارد...
🌾✨🌾✨🌾✨🌾✨🌾
✨ @mehromahe ✨
🌾✨🌾✨🌾✨🌾✨🌾