🔸 مرحوم ملا هادی سبزواری (رحمة الله علیه) یک مزرعهای در سبزوار داشتند که از آن راه زندگی میکردند. ناصرالدینشاه یک روز ناهار میآید پیش ایشان و البته ناهار مرحوم حاجی هم یک نان خشکی بود. ناصرالدین شاه یک دو لقمه خورد، دید نه، با دندانهایش نمیسازد، دندانی که عادت به مرغ و بوقلمون کرده با نان خشک آقای سبزواری خیلی انسجام ندارد! بعد گفت: آقا من دستور میدهم این مالیاتی که از مزرعه شما میگیرند، نگیرند. (حالا فرض کنید مثلا سالی دو تومان یا یک تومان). حاج ملا هادی قبول نکرد، گفت نه. (این را اصطلاحاً میگویند «جوایز»؛ یعنی چیزهایی که به ازاء عمل نباشد)
🔹 ناصرالدینشاه گفت: خب چه اشکال دارد، بالاخره حالا این مالیات را از شما نگیرند. مرحوم حاج ملا هادی گفت که: من شنیدم که شما اگر از من نگیرید، این نیست که این مالیات را نمیگیرید، بلکه سرشکن میکنید روی بقیه کشاورزها، از آنها میگیرید، از روستائیهای دیگر میگیرید. (چون باید مثلا خراج - فرض کنید- مالیات سبزوار در سال هزار تومان باشد). فرض کنید ده تومانش را من میدهم. این ده تومان من را کم میکنید، اما کم نمی شود. این ده تومان را از بقیه کشاورزان از این روستائیهای بدبختِ دیگر میگیرید، این را از زمینهای دیگر میگیرید، پس این را از خود من بگیرید أولی است که از زمینهای دیگر گرفته شود و به مردم دیگر فشار وارد بشود. بگذارید فشار به خود من وارد بشود.
💎
@meisamee