ملت دانا
☀️ #خاطرات_يک_وهابي_كه_شيعه_شد #قسمت_هشتم 📌دستمو گرفتن 🍃خسته و گرسنه با دل سوخته خوابم برد...که
☀️ 📌فرار بزرگ 🍃چشم هام رو بسته بودم و توی حال خودم بودم، با خدا صحبت میکردم که یکی زد روی شونه‌ام و دوباره با وحشت چشم هام رو باز کردم.... همون روحانیه بود..... 🍃چنان آب گلوم با سرو صدا پایین رفت که خنده‌اش گرفت... با خنده گفت:نه به اون دادو بیداد نه به این حال واحوال....مرد که اینقدر غش و ضعف نمیکنه..... بعد هم لیوان آب قند رو دوباره گذاشت جلوم....و رفت سر کارش.... هیچ کس مراقبم نبود... 🍃فکر کردم یه نقشه‌ای کشیدن و یواشکی مراقبم هستند.... زیر چشمی مراقب بودم که در اولین فرصت فرار کنم.... کم کم داشت شرایط برای فرار مهیا میشد.... تمام شجاعت و جسارتم رو جمع کردم ،که صدای "الله اکبر" بلند شد... 🍃خوشحال شدم وگفتم الان اینها بلند میشن برای نماز ،منم از غفلتشون استفاده میکنم و فرار میکنم.... اما توهمی بیش نبود..... 🍃روحانیه که حاج آقا صداش میکردن،درست جایی ایستاد که اشراف کامل به در داشت.... با ناراحتی به خدا گفتم :فقط یک بار میخواستم نمازم رو دیر تر بخونم... 🍃اما بعد استغفار کردم و به نماز ایستادم..... اومدم اقامه ببندم که حاجی گفت:نماز بی وضو؟؟؟ ✍"طبق فتوای برخی از مفتی های عربستان،یک باروضو گرفتن برای کل روز کافی است و حتی،خوابیدن،آن وضو را باطل نمیکند... 💫اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 🆔@MellatDana ملت دانا