☀️
#خاطرات_يک_وهابي_كه_شيعه_شد
#قسمت_نهم
📌
فرار بزرگ
🍃چشم هام رو بسته بودم و توی حال خودم بودم، با خدا صحبت میکردم که یکی زد روی شونهام و دوباره با وحشت چشم هام رو باز کردم....
همون روحانیه بود.....
🍃چنان آب گلوم با سرو صدا پایین رفت که خندهاش گرفت...
با خنده گفت:نه به اون دادو بیداد نه به این حال واحوال....مرد که اینقدر غش و ضعف نمیکنه.....
بعد هم لیوان آب قند رو دوباره گذاشت جلوم....و رفت سر کارش....
هیچ کس مراقبم نبود...
🍃فکر کردم یه نقشهای کشیدن و یواشکی مراقبم هستند....
زیر چشمی مراقب بودم که در اولین فرصت فرار کنم....
کم کم داشت شرایط برای فرار مهیا میشد....
تمام شجاعت و جسارتم رو جمع کردم ،که صدای "الله اکبر" بلند شد...
🍃خوشحال شدم وگفتم الان اینها بلند میشن برای نماز ،منم از غفلتشون استفاده میکنم و فرار میکنم....
اما توهمی بیش نبود.....
🍃روحانیه که حاج آقا صداش میکردن،درست جایی ایستاد که اشراف کامل به در داشت....
با ناراحتی به خدا گفتم :فقط یک بار میخواستم نمازم رو دیر تر بخونم...
🍃اما بعد استغفار کردم و به نماز ایستادم.....
اومدم اقامه ببندم که حاجی گفت:نماز بی وضو؟؟؟
✍"طبق فتوای برخی از مفتی های عربستان،یک باروضو گرفتن برای کل روز کافی است و حتی،خوابیدن،آن وضو را باطل نمیکند...
💫اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
🆔
@MellatDana
ملت دانا