☀️
#خاطرات_يک_وهابي_كه_شيعه_شد
#قسمت_سی_و_چهارم
📌من سرباز کوچک توئم
🍃بعد از دو سال برگشتم کشورم ...
خدا چشم ها و گوش های همه رو بسته بود ...
🍃نمی دونم چطور؟ ولی هیچ کس متوجه نبود من در عربستان نشده بود ... .
پدر و مادرم که بعد از دو سال من رو می دیدن، برام مهمانی بزرگی گرفتند و چند نفر از علمای وهابی رو هم دعوت کردن ... .
نور چشمی شده بودم ...
دور من جمع می شدند و مدام برام بزرگداشت می گرفتند ...
🍃من رو قهرمان، الگو و رهبر فکری آینده جوانان کشورم می دونستند ...
🍃نوجوانی که در 16 سالگی از همه چیز بریده بود و کشورش رو در راه خدا ترک کرده بود و حالا بعد از دو سال، موقتا برگشته بود ... .
🍃برای همین قرار شد برای اولین بار و در برابر جوانانی هم سن و سال خودم، منبر برم ...
وارد مجلس که شدم، همه به احترام من بلند شدند ...
همه با تحسین و شوق به من نگاه می کردند و یک صدا الله اکبر می گفتند ...
سالن پر بود از جوانان و نوجوانان 15 سال به بالا ...
🍃 مبلغ وهابی حدود 40 ساله ای قبل از من به منبر رفت ...
چنان سخن می گفت که تمام جمع مسخ شده بودند ...
و چون علم دین نداشتند هیچ کس متوجه تناقض ها و حرف های غلطی که به نام دین می زد؛ نمی شد ...
🍃 خون خونم رو می خورد ...
کار به جایی رسید که روی منبر، شروع به اهانت به حضرت علی و اهل بیت پیامبر کرد ...
دیگه طاقت نداشتم و نتوانستم آرامشم رو حفظ کنم ...
💫اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
🆔
@MellatDana
ملت دانا