داستان امام سجاد كمك به نيازمندان وقتى امام باقر عليه السلام پدرش على بن الحسين عليه السلام را غسل مى داد چشم همراهان او به بدن امام سجاد عليه السلام افتاد و ديدند كه زانوها و سرانگشت پاهاى او از زيادى سجده پينه بسته است و كتف او نيز پنبه بسته است . به امام باقر عليه السلام عرض كردند پينه بستن پاى او ااز ادامه سجده هاى مكرر و طولانى است اماشانه هاى او چرا پينه بسته است ؟ امام عليه السلام فرمود: اگر پدرم نمرده بود چيزى به شما نمى گفتم . روزى نبود مگر اينكه او مسكين يا مساكينى را در حد امكان سير مى كرد و وقتى شب مى شد آنچه از خوردنى در منزل اضافه داشت در كيسه اى مى گذارد و در هنگامى كه مردم مى خوابيدند آنها را بر دوش مى گذارد و بسوى منازل افرادى مى رفت كه از روى حيا از مردم در خواستى نداشتند و آنها را بين آنها تقسيم مى كرد به گونه اى كه آنها متوجه نشوند تنها من مى دانستم و البته هدف او اين بود كه بطور پنهانى و بدست خود صدقه بدهد و مى فرمود: صدقه السر تطفى غضب الرب كما تطفى الماء النار فاذاتصدق احدكم فاعطى بيمينه فليحفها عن شماله . صدقه پنهانى شعله هاى غضب پروردگار را خاموش مى كند همان گونه كه آب وآتش را خاموش مى كند، وقتى كسى از شما بادست راست خود صدقه مى دهد آن را از دست چپ مخفى بدارد سفينة البحار، ج 2، ص 22. کانال منبرهای تبلیغی @menbartabligi کپی آزاد