🕋 تو فرهادی یا خرس مهربون؟ من هم دستانم را جفت کردم و با یک پرش وارد کتاب شدم؛ اما مستقیم افتادم در یک کالسکه؛ که پشت سرم یک بچه خرس بود. از بچه خرس معذرت خواهی کردم؛ چون فکر کردم که پایش را لگد کردم. او هم با مهربانی گفت: اشکالی نداره. با شنیدن صدای بچه خرس خیلی تعجب کردم، چون صدای فرهاد بود. به او گفتم: تو فرهادی یا خرس مهربون؟ او هم گفت: تو یوسفی یا یک خرگوش کوچولو؟ اینجا بود که هر دوی ما فهمیدیم که وارد دنیای قصه ها شده ایم. همین موقع بود که یک تمساح اما از نوع مهربانش کالسکه ما را حرکت داد و با شادی شروع کردیم به گردش در یک جنگل زیبا. فرهاد که الآن یک خرس کوچولوی مهربان بود یکی از کتاب های داخل کالسکه را برداشت و داد به تمساح و گفت: میشه این قصه رو برامون بخونی؟ تمساح هم به نشانه قبولی سری تکان داد و کتاب را باز کرد تا بخواند، اما وقتی شروع به خواندن کردن صدای تمساح، صدای مامان بود، او گفت: یکی بود یکی نبود، دو تا پسر بچه بازی گوش بودن که شیر آب توی حیاط را نبسته بودند. در همین موقع بود که قطرات آبی که مامان روی ما دو نفر ریخت. ما رو به دنیای واقعی برگرداند. نمی دانستم که واقعا به دنیای قصه ها شیرجه زده بودم و یا همه اش تخیل بود. مامان که رفت، یک فکری به ذهنم زد... 📣 مسابقات سِرّ سی (سی روز - سی یاد) 📚 شیوه مسابقه: انتخاب سوال از داستان های روزانه ⏰ زمان آزمون: آخرین روز هر ماه قمری - 24 ساعت 📝 شیوه مسابقه: ارسال یک کد 30 رقمی به مدیریت کانال https://eitaa.com/merags تنها 5 روز مانده به شروع مسابقات "سِرّ سی"