🌷پدرانی که رفتند تا مردانگی بماند 💠پسر دومش محمدصادق یک سال و چند ماه بیشتر سن نداشت. خیلی بی تابی می کرد. چشمش به قاب عکس حمید بود و تا این عکس به زمین می‌رسید روی قاب عکس می خوابید و شروع می‌کرد به بوسیدن عکس و صورتش را روی صورت پدرش می گذاشت. 🔸هنگام خاک سپاری حمید تمام تشیع کنندگان شاهد گریه‌ بی امان این بچه بودند. بعد از مراسم، مریض شد به هر دکتری سر زدیم، هرآزمایشی که لازم بود به عمل آمد. تلاش ها بی نتیجه بود، نتایج را به آخرین دکتر نشان دادیم. گفت: این بچه هیچ مشکلی ندارد ولی از نظر روحی گمشده ای دارد. که شما باید آن بیابید تا او آرام شود. - ما به گمشده اش دسترسی نداریم. او شده ما چطور او را برای فرزندش حاضر کنیم؟! دکتر سرش را بین دستانش گرفت و گفت: خدایا! برای این کودک از تو طلب صبر و آرامش می کنم. 🔹عمو سعیدش از منطقه آمد رفت لباس هایش را در یکی از اتاق ها عوض کرد. خبری از محمدصادق نبود. رفتیم ببینیم کجا رفته، دیدیم روی لباس های سعید که روی زمین بودند خوابیده و آن ها را بو می کند و می بوسد وقتی همه این صحنه را دیدند آن قدر ناله کردند و گریستند که حد نداشت. آن قدر محبت پدر در دل داشت که حتی بوی لباس‌های جبهه عمو او را یاد می انداخت. ┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈ ✅ موسسه معراج اندیشه پویا http://karkhenoor.ir https://eitaa.com/meraj_andisheh_pouya splus.ir/meraj_andisheh_pouya