✍به مناسبت سالروز وفات پدر شهیدی که از عاقبت بقیه خبر داشت پدر شهیدان حاج علی و حسین محمدی پور... 🔹بنیاد شهید دفترچه‌ بیمه درمانی داده بود آخر سال که اعتبارش تمام شد و رفتم عوضش کنم مسئول تعویض دفترچه‌ها با تعجب نگاهش کرد. 🔹پدرجان اینجا که چیزی ننوشته‌ای. 🔸من سواد ندارم که اینجا بنویسم. 🔹تو سواد نداری دکترها چه‌طور؟ 🔸منظورش را فهمیدم گفتم دکتر من توی قبرستان است چیزی هم نمی‌نویسد. 🔹بنده‌ خدا فکر کرده بود دارم از مرگ حرف می‌زنم می‌خواهم بمیرم گفت خدا نکند پدرجان ان شاءالله صد سال عمر کنی این چه حرفی است که می‌زنی... 🔸گفتم من که از مُردن حرف نزدم گفتم دکترم توی قبرستان است وقتی مریض می‌شوم می‌روم آنجا و پسرم علی شفایم می‌دهد دفترچه‌ بیمه‌ام را هم خط‌خطی نمی‌کند. 💢شهیدی که حتی نحوه شهادت خود را می دانست... 🔸بچه های گردان دور حاج علی جمع شده اند و او دارد سرنوشت بچه ها را بیان می کند. 🔹حسین برادرم چه بخواهد و چه نخواهد شهید خواهد شد. 🔸نجمیان سید کاظم و برادرش مهدی امراللهی و غلام نهویی هم شهید می شوند. 🔹جواد کامرانی و عباس علیزاده زخمی می شوند. 🔸رضا قربانی محمود حسن زاده دو دوست با وفا، با هم شهید می شوند. 🔹ثمره نه شهید می شود و نه مجروح. 🔸این عملیات برای من آخرین عملیات خواهد بود من دیگر بر نمی گردم خواب دیدم پرچمی را داده اند به دستم من پرچم را می برم تا برسانم به دژ ولی به آن نمی رسم می دانم که نرسیده به دژ شهید و از زندان دنیا رها خواهم شد. @merajshohadaa