خاطرات روزهای اول جنگ
خاطراتی کوتاه
از حماسه ایی بزرگ
راوی مهدی نجیبی
مردان خدا پرده پندار دریدن، شهید والا آزاد پور از شهدای آسمانی بود.
جبهه ذوالفقاری بودیم، فرمانده خط علیرضا والا آزاد پور بود، تازه یک جیپ آهو از اهواز گرفته بود، نو نو دارای پرده روی هر شیشه و کولر عالی.
پیش خودم فکر میکردم خوب ایشان فرمانده است و باید ماشین نو و کولر دار داشته باشه.
تیرماه بود و هوا خیلی گرم و شرجی.
چند روزی از فاجعه انفجار دفتر حزب جمهوری میگذشت.
یه روزی بعلت اینکه مقداری بنزین روی بدنم ریخت و دچار التهابات پوستی شدم احتیاج به حمام پیدا کردم، والا گفت با ماشین من برو شهر حمام کن.
از شوق اینکه ماشین نو و کولردار را برونم پریدم تو ماشین و رفتم حمام.
ساعت دو بعدازظهر بود که قصد برگشت کردم، هوا بشدت گرم بود و آتش از آسمون میبارید، شیشه ها را کشیدم بالا، پرده ها را کشیدم و کولر را زدم، آی کیف می کردم توی اون گرما باد کولر اینقدر خنک و مطبوع بود که دلم نمیخواست به جبهه برسم.
این لذت و کیف چند دقیقه بیشتر طول نکشید و رسیدم به خط، علیرضا چپ چپ نگاهم می کرد.
پیاده شدم و با تعجب ازش پرسیدم چی شده مگه کار خطایی کردم؟
گفت تو چطور دلت اومد کولر بزنی در حالی که بچه ها اینجا از گرما له له می زنند، باور کن من تا حالا از کولر این ماشین استفاده نکردم.
خیلی شرمنده شدم هم بخاطر بچه ها و هم بخاطر این که در مورد علیرضا بد فکر کرده بودم.
@mersad598