رمان (سرگذشت واقعی) پارت [ 8 ] Part - از اونجا که وقتی سراغ تو رو میگرفتند خانمه گفت پس عروس گلم کجاست ؟! که مامان هم گفت رفته دانشگاه ، افرا طرف از اون مایه داراست فکر کنم تو هم رفتی جز خرپولای مملکت - خوب اگه پول این همه برات مهمه می خوای تو بهشون جواب بده و برو جزء خرپولا - آخه خنگول ! اونا که از راه نرسیده ، تو رو عروس خودشون میدونن ،من و میخوان چکار؟ - به هر حال برا من که فرقی نمیکنه، چون جوابم منفیه .نمیتونم کسی رو که نه دیدم و نه میشناسم یک شبه قبول کنم ! برا امشب هم اصلا حوصله ندارم ، اینا رو بهت گفتم که به مامان بگی ! •وارد اتاقش شد و ناراحت روی لبه تخت نشست .نمی دانست چرا دلشوره دارد ، نمیتوانست به خودش دروغ بگوید . خوب میدانست تنها دلیلی که کلاسش را با دکتر محتشم گرفته چیزی است غیراز آنچه که به نازنین و دیگران گفته ، چیزی که حتی خودش هم جرات باورش را ندارد . •خوب میفهمید چرا وقتی دکتر محتشم را از دور میبیند ناخوداگاه لرزشی محسوس به جانش می افتد و تپش قلبش بالا می رود ، در زندگیش هیچ وقت جذب هیچ مردی نشده بود ، چیزی که برایش جالب می نمود قیافه و زیبایی استاد نبود بلکه غرور و نگاه بی تفاوتش به اطرافش بود که او را جذب خود کرده بود به خودش فهمانده بود که این احساس زودگذر است و با فارغ التحصیلی تنها به دفترچه خاطرات ذهنش می پیوندد .ولی اینک که قرار بود به یک مرد بیاندیشد نمی فهمید چرا ناخوداگاه ذهنش طرف دکتر محتشم می رود ... * لحظات با اضطراب و بسختی میگذشت . عقربه های ساعت هشت و بیست دقیقه را نشان میداد . در این بین مادرش)ناهید(دو بار به اتاقش آمده بود و با اخم حاضر نبودنش را به او گوشزد می کرد کلافه از جا برخاست و نگاهی به کمد لباسش انداخت شومیزبلند زرد آستین سه ربع اش که به تازگی خاله اش از فرانسه برایش فرستاده بود را برداشت وبا شلوار چرم مشکی وکمربندی از چرم مشکی که اندام موزون وکشیده اش را به نمایش می گذاشت ست کرد و پوشید ،نگاهی به شالهای رنگارنگی که داخل کمد ش اویخته بود ؛ انداخت ، اما شالی که با لباسش هماهنگی داشته باشد را ندید. صندلهای مشکی اش را پوشید وبه اتاق ساغر رفت ، از رفتار ساغر خنده اش گرفته بود ساغردر حالی که خیلی به خودش رسیده بود با هیجان خاصی لحظه ای از مقابل آینه کنار نمی رفت با خنده گفت: - ابجی کوچولو !چه خبر !....خوشگل کردی؟...... ساغر باظاهری دلخور گفت : - فعلا که تو رو پسندیدن ! پس دیگه نگران خوشگلی من نباش حس سرد | ادامه دارد ....