اشعاری از حاج علی انسانی در شام غریبان حضرت فاطمه زهرا علی بود، و قلبی که به اندازه‏ی یک فاطمه غم داشت، علی بود، و بازوی کبودی که ورم داشت... وَ دستان علی بر گلِ زخمِ بدنِ فاطمه اش خورد، علی زنده شد و مُرد، نفس در دل او حبس شد و سوخت... علی چشم به چشمان گلش دوخت، وَ آن بغض که در سینه نهان داشت رها شد، دوباره قد او خم شد و تا شد، وَ روح از بدنش رفت و جدا شد، سرش را به روی شانه‏ی دیوار زد و زار زد و گفت... نگفتی به علی فاطمه یک بار، از این زخم... و از قصه‏ی دیوار، از این اذیت و آزار، از این سینه و از لطمه‏ی مسمار، خدایا چه کند حیدر کرار؟! همه عالم هستی، فغان گشت ز آه دلِ آن رهبر مظلوم، وَ از اشک یتیمیّ حسین و حسن و زینب و کلثوم، به جز زمزمه‏ی ریختن آب، از آن خانه صدائی به سما رفت، که تا عرش خدا رفت، صدای طپش یک دل خسته، که بندش شده پاره وَ از ریشه گسسته، صدای کمرِ کوه، که از غصه شکسته فقط آه کشید آه، علی با مدد فاطمه اِستاد روی پا، وَ چنین گفت به اسما، بریز آب به روی گُل حیدر، ولی سعی کن آرام بریزی که یاسم شده پرپر، بریز آب ولی سعی کن آرام بریزی که گلم خسته‏ی خسته ست، بریز آب ولی سعی کن آرام بریزی، که پهلوش شکسته است   علی شست تنش را، و َبا گریه چنین گفت به زهرا: شدی پرپر و این شهر نفهمید، که گُل طاقت این اذیت و آزار ندارد، تو رفتی و علی یار ندارد، وَ در مردم این شهر طرفدار ندارد، گذشت از من و تو قصه ولی کاش به گلبرگِ شقایق بنوسیند، که گل تاب فشار در و دیوار ندارد 🌺مصباح خانواده۶۱۳ در روبیکا و ایتا👇👇 https://rubika.ir/mesbah_family613 Eitaa.com/mesbah_family613 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷