°
▫️ ادامه ی
🔘 « قصه بلوهر و یوذاسف »
⏪ ( صفحه ۲۶ )
💠 در ذکر
تمثیلاتی که مشتمل است
بر توضیح عیب های بسیار از دنیا
📚 نقل از
کتاب عین الحیات
علامه مجلسی رحمت الله علیه
⬅️ بلوهر گفت که:
مردی باغی داشت که در آبادانی آن
می کوشید، و سعی تمام در
خدمت آن باغ مینمود
ناگاه روزی گنجشگی را دید که
بر روی درختی از درختهای
بستان او نشسته و میوه
آن را میخورد
از آن به خشم آمد و تله ای نصب کرد
و آن گنجشک را شکارکرد، و چون
قصد کشتن آن نمود حق تعالی
به قدرت کامله ی خود آن
گنجشک را به سخن
درآورد و به صاحب
باغ گفت که:
تو همت بر کشتن من گماشته ای و
در من آن قدر گوشت نیست که
تو را از گرسنگی سیر گرداند
یا از ضعف قوت بخشد
بیا تو را هدایت نمایم به امری
که از برای تو بهتر باشد
از کشتن من
گفت:
آن چه چیز است؟
گنجشک گفت که:
مرا رها کن تا من تو را سه کلمه تعلیم
نمایم و سه نصیحت کنم که اگر
آنها را حفظ نمایی از برای تو
بهتر باشد از اهل و مال تو
آن مرد وعده کرد که:
چنین خواهم کرد مرا
خبر ده از آن سخنان
گنجشک گفت که:
آنچه به تو میگویم حفظ نما و عمل کن:
▫️اندوه مخور بر آنچه از تو فوت شود
▫️و باور مکن چیزی را که محال است
و از عقل دور است
▫️و طلب مکن چیزی را که به دست
تو نیاید و تحصیل آن نتوانی نمود
آن مرد چون این سخنان
را شنید گنجشک را رها کرد
پس پرواز نمود و بر شاخ درختی
نشست و به آن مرد گفت که:
اگر بدانی که از رها کردن من چه چیز
از دست تو به در رفته است هرآینه
خواهی دانست که از چیز بسیار
عظیم گرانمایه ای محروم گشته ای
آن مرد گفت که:
آن چه چیز است؟
گنجشک گفت که:
اگر مرا می کشتی از حوصله من
مرواریدی بیرون می آوردی
به قدر تخم غاز
و به سبب آن در تمام عمر بی نیاز
می شدی و سرمایه ی عظیم
به هم می رسانیدی
آن مرد چون این سخن را شنید
از رها کردن او ندامت بسیار برد
و غمگین گشت ولیکن اظهار
ننمود و گفت:
از گذشته سخن مگو
که گذشته گذشت.
بیا تا من تو را به خانه برم و
گرامی دارم و جای نیکو
برای تو تعیین نمایم
گنجشک گفت که:
ای جاهل من میدانم که چون بر
من ظفر یابی مرا نگاه نخواهی داشت
و از آن سخنان که من به تو
گفتم هیچ منتفع نشدی
من نگفتم که بر گذشته تاسف مخور
و امری که شدنی نیست تصدیق مکن
و آنچه را به آن نتوانی رسید طلب مکن؟
و الحال تو اندوه می خوری بر امری
که گذشته است و از دستت به
در رفته است، و طلب می کنی
بازگشتن مرا به سوی خود
و می دانی که تو را میسر
نمی شود، و تصدیق می کنی
که در چینه دان من مرواریدی
باشد به قدر تخم غاز، و حال آن که
جمیع بدن من به قدر تخم غاز نیست
⬅️ بلوهر گفت که:
همچنین این گروه گمراه بتها به
دست خود ساختهاند و میگویند که:
اینها ما را خلق کرده اند و
خود محافظت آن بتها می نمایند
از ترس این که مبادا دزد آنها را ببرد
و گمان میکنند که بتان
حافظ و نگهدارنده ی ایشان اند
و اموال و مکاسب خود را خرج
اصنام نموده و گمان میکنند
که بتان رازق ایشان اند
پس طلب می نمایند از بتان
چیزی چند را که از ایشان حاصل
نمی گردد و به آنها نمی رسند
و به امر محالی که عقل حکم به
بطلانش میکند تصدیق می نمایند
پس آنچه بر صاحب باغ
لازم بود از سفاهت و ملامت
بر ایشان نیز لازم می آید
یوذاسف گفت که:
راست می گویی ای حکیم
به درستی که من همیشه حال این بتها
را به عقل خود می دانستم و هرگز
میل به عبادتشان نکردم و امید
خیری از ایشان نداشته ام
پس خبر ده مرا از آن چیزی که مرا
به سوی آن می خوانی و برای
خود آن را پسندیده ای
آن چه چیز است؟
بلوهر گفت که:
مدار آن دینی که من تو را به آن
می خوانم بر دو چیز است:
▫️یکی شناخت حق - جل و علا - و
▫️دیگری عمل نمودن به اموری چند
که موجب خشنودی اوست
#قصه_بلوهر_و_یوذاسف ۲۶
💠
@mesbah_sadeghin_ir
⚪️ ا
دامه دارد ⚪️