|سیلیِ سرباز بر صورتِ فرمانده...| در دفتر فرماندهی سر و صدا به حدی رسید که شهید‌بروجردی از اتاقش بیرون اومد و جویای قضیه شد. مسئول دفتر گفت: این سرباز تازه از مرخصی برگشته، ولی دوباره تقاضای مرخصی داره، شهید بروجردی گفت: پسر جان تو تازه از مرخصی اومدی نمیشه دوباره بری... یک دفعه سرباز جلو اومد و سیلی محکمی نثارِش کرد شهید بروجردی او رو برد داخل اتاق و صورتش رو بوسید و گفت: ببخشید، نمی‌دونستم این قدر ضرورییه؛ میگم سه روز برات مرخصی بنویسن... سرباز خشکش زده بود و وقتی مسئول دفتر خواست مرخصیش رو با کارگزینی هماهنگ کنه گوشی رو از دستش گرفت و گفت: برای کی می‌خوای مرخصی بنویسی؟ برای من؟ نمی‌خواد. من لیاقتش رو ندارم، بعد هم با گریه بیرون رفت. بعد‌ها شنیدم اون سرباز راننده و محافظ شهید بروجردی شده و یازده ماه بعد هم به شهادت رسید و آخرش هم به مرخصی نرفت... به مناسبت شهادتِ میرزامحمد بروجردی 🌱 @boruj_umz