مشکات
قسمت هشتم #خاطرات_شهید_یونس_زنگی_ابادی برگرفته از کتاب مثل مالک 🍀 ✨شورای روستا برای تحویل ،یخچال
🕊قسمت نهم 🕊 🍀خاطرات شهید یونس زنگی آبادی برگرفته از کتاب مثل مالک🍀 ✨سه روز قبل از محرم عروسی کردیم، وضو گرفتیم،دعای کمیل ،توسل ،و زیارت عاشورا خواندیم گفت :"من دعا می کنم ، تو آمین بگو؛اول شهادت ،دوم حج ناگهانی،سوم اینکه بچه ی اول مان پسر باشد و اسمش را بگذاریم مصطفی " ✨یک قدح آب اورد و گفت :"روایت است هر کس شب عروسی پای زنش را بشوید و آب را در خانه بریزد ،تا عمر دارند خیر و برکت از خانه ی شان نمی رود ." به شوخی گفتم : "ولی پاهای من کثیف نیستند "☺️ خندید و گفت :"مهم این است ما به روایت عمل کنیم "👌 🕊🕊🕊🕊 ✨برای استخدام در سپاه مصاحبه می کرد. در خصوص جنگ گفت :"تا زمانی که دشمن توی خاک ماست ،مذاکره معنی ندارد" ✨انگیزه اش از حضور در سپاه را هم گفته ؛پاسدار کسی است که حاضر شود تا آخرین قطره ی خون خود را فدای اسلام کند. 🕊🕊🕊🕊 ✨از مکه برگشته بود.وقتی دیدمش داشت رختخواب می انداخت که بخوابد.خندید و گفت:"آمده ام تا مردم اذیت نشوند ." با شهید حاج "قاسم میر حسینی "رفته بود مکه .تمام سوغاتی هایشان را از قم خریده بودند.می گفتند:" این پول ارز کشور ماست ؛باید آن را به داخل برگردانیم ."✅✅ ادامه دارد... 💞 https://eitaa.com/Namazekhoobe