🕊قسمت نهم 🕊
🍀خاطرات شهید یونس زنگی آبادی برگرفته از کتاب مثل مالک🍀
✨سه روز قبل از محرم عروسی کردیم،
وضو گرفتیم،دعای کمیل ،توسل ،و زیارت
عاشورا خواندیم
گفت :"من دعا می کنم ، تو آمین بگو؛اول شهادت ،دوم حج ناگهانی،سوم اینکه بچه ی اول مان پسر باشد و اسمش را بگذاریم مصطفی "
✨یک قدح آب اورد و گفت :"روایت است هر کس شب عروسی پای زنش را بشوید و آب را در خانه بریزد ،تا عمر دارند خیر و برکت از خانه ی شان نمی رود ."
به شوخی گفتم : "ولی پاهای من کثیف نیستند "☺️
خندید و گفت :"مهم این است ما به روایت عمل کنیم "👌
🕊🕊🕊🕊
✨برای استخدام در سپاه مصاحبه می کرد. در خصوص جنگ گفت :"تا زمانی که دشمن توی خاک ماست ،مذاکره معنی ندارد"
✨انگیزه اش از حضور در سپاه را هم گفته ؛پاسدار کسی است که حاضر شود
تا آخرین قطره ی خون خود را فدای اسلام کند.
🕊🕊🕊🕊
✨از مکه برگشته بود.وقتی دیدمش داشت رختخواب می انداخت که بخوابد.خندید و گفت:"آمده ام تا مردم اذیت نشوند ."
با شهید حاج "قاسم میر حسینی "رفته بود مکه .تمام سوغاتی هایشان را از قم خریده بودند.می گفتند:" این پول ارز کشور ماست ؛باید آن را به داخل برگردانیم ."✅✅
ادامه دارد...
#تنهامسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده 💞
https://eitaa.com/Namazekhoobe