بیمبنایی در مذاکره با آمریکا!
گویا موضوع مذاکره با آمریکا برای برخی از عناصر و گروههای اصلاحطلب به یک ماجرای عاطفی و حیثیتی بدل شده و باعث شده است از دهه 70 به بعد مذاکره با آمریکا به هسته مرکزی ایده آنها در عرصه سیاست خارجی تبدیل شود؛ اما امروز مذاکره با آمریکا برای اصلاحطلبان جنبه هویتی نیز پیدا کرده است؛ این وضعیت عاطفی و هویتی موجب شده تا عملاً این جریان در زمینه مذاکره با آمریکا فاقد مبنا و استدلال عقلایی شود. برای اثبات این نکته کافی است در نظر آورده شود که همزمان با پیدایی شخصیتی به نام «ترامپ» در آمریکا، اصلاحطلبان از در ترس وارد شدند و گفتند آمریکا در اوج قدرت است و ترامپ هم به عنوان موجودی خطرناک و ماجراجو در رأس آن قرار گرفته است؛ اگر ایران خود به سمت انتخاب گزینه مذاکره نرود، فرصت از دست میرود و زمانی فرامی رسد که ترامپ قصد حمله به ایران را کرده و آن روز البته دیگر کار از کار گذشته است! همین جماعت امروز دلیلشان برای مذاکره با آمریکا چیزی دیگری است؛ مقدمات بحثشان این است که آمریکا در پی شکستهای پیدرپی در سیاست خارجی در موضع ضعف قرار دارد و ایران به دلیل اینکه توانسته موقعیت ممتازی را در مناسبات منطقهای خود کسب کند، در شرایط مقتدرانهای قرار گرفته است، پس هماکنون بهترین زمان برای مذاکره با آمریکاست!
پرسشی که اصلاحطلبان باید به آن پاسخ دهند، این است که بالاخره ایران چه هنگام باید مذاکره کند؟ وقتی آمریکا در شرایط قدرت است یا وقتی در وضعیت ضعف قرار دارد؟ عقلانی نیست که در هر دو حالت مدعی شد، اکنون وقت مذاکره است! اما این سردرگمی در مبنای دیگری ریشه دارد که در سطور بالا اشارهای به آن شد؛ اصلاحطلبانـ یا لااقل بخش مؤثر و تندرو اصلاحطلبیـ هویت فکری و موجودیت سیاسی خود را با مفهوم و هویتی به نام غرب پیوند دادهاند و مذاکره با آمریکا نشانهای از این تعلقات عاطفی است؛ این وجه احساسی و عاطفی سبب شده تا این طیف هیچ گاه درباره موضوع مذاکره به استدلالهای عقلایی تن ندهد؛ بماند که مذاکرات هستهای و فرجام آن سند آشکار مذاکره با آمریکا و بینتیجه بودن آن است که اکنون پیش چشم همه قرار دارد؛ با این حال طیف افراطی اصلاحطلبی چشمهای خود را بر روی همین واقعیت نیز بسته است.