#خاطره
⚫️خاطره زیبای صابر آقایی مسیول اورژانس میبد
🔰 حاضرم ثواب همه عمرم را با کار آن پسربچه نوجوان عوض کنم!
🔻هرچه امبولانس جلوتر میرفت، جزییات حادثه بهتر و بیشتر به چشم میآمد. نزدیکتر شدیم.
👈 یک نفر کنار خیابان افتاده بود و چند نفر از رهگذران برایش جوش میزدند. از آن هوچی بازی هایی که بعضیها تا کمی خون و خراش می بینند بجای کمک کردن و دلداری دادن، دست و پایشان را گم میکنند و کلی آشوب میسازند. خرده ای نیست، ذات آدمیت است.
پیاده شدم و رفتم وسط معرکه. در شهر ما مردمش وقتی لباس سفید و آرم و کوپال اورژانس ۱۱۵ را می بینند آرامش و اعتماد خاصی پیدا می کنند مگر معدود افرادی.
دو سه نفر دیگر هم از آنطرف خیابان پیش آمدند. لابد حس انسان دوستانه شان گل کرده بود و قصد کار خیر داشتند. اکثرا هم چنین طیفی، کارشان دستورات لفظی است و مقصر را پیدا کردن و مسئول مربوطه را مورد خطاب قرار دادن و... بگذریم...
🔺وسط جمع، از آن بابابزرگهای کهنه سال نشسته بود که چروک صورت و پینه دستهایش داد میزد از رعیت جماعت است که از خروسخوان بیرون زده و توی کرت و باغ مشغول است.
🔹حالا هم سوار دوچرخه اش بوده که فرمانش چپ و راست شده و تا آمده بفهمد چی شده، نقش بر زمین شده.
خیرش گذشته بود. فقط پایش زخم و خونی شده بود. کمی هم سروصورتش خراشیده بود.
🔸بعد از تندآزمای قندخون و فشارخون و بازدید کامل بدنش، باند و پانسمانی برایش بستیم و با تخت چرخدار راهی داخل امبولانسش کردیم تا داخل مریضخانه عکسی هم بگیرد و مطمئن شود نشکسته.
همین که مشغول بودم، گوشهی چشمم به پسربچه نوجوانی افتاد که نزدیک آمد. با طمانینه و آرامشی خم شد و دمپایی خونی آن پیرمرد را برداشت. دستمال کاغذی کوچکی از جیب لباسش بیرون آورد، خاک و خونها را از روی دمپایی تمیز کرد، دمپایی را کنار پیرمرد گذاشت و بعد راهش را گرفت و رفت.
انگار این پسربچه فارغ از هیاهوی صحنه تصادف بود.
🔻از یکی که آشنای محله بود پرسیدم: این پسربچه نسبتی با پیرمرد دارد؟ گفت نه.
این صحنه برایم عادی نبود! میتوانست مثل بقیه فقط تماشاچی باشد یا مثل بعضی روی هوا حرفی بزند و چند تا لیچار هم بار امبولانسی ها کند که چرا دیر میرسند و بعد هم برود.
🔺اما او فعل و کارش فرق داشت. انگار جز رنگ و بوی اخلاص چیزی نداشت. چیزی که یک عمر از آن غافل بوده ام.
🔹با خودم گفتم: مردمان مرا به اسم خدمت در لباس شریف پرستاری میشناسند غافل از آنکه در دلم عمری برای مواجب ماهیانه خود چشم و کیسه دوخته بودم اما این نوجوان در چشم بهم زدنی روح خدمت برای خلق خدا را نشانم داد. هنوز هم حاضرم ثواب همه عمرم را با آن عمل پسر بچه نوجوان عوض کنم...
🆔
@MEYBODE_MA