🍂 🔻 سرداران سوله 0⃣0⃣1⃣ 🔹 دکتر ابوالقاسم اخلاقی ⊰•┈┈┈┈┈⊰• 🔻در طول یک ماه مأموریتم آدمهای متفاوتی از سراسر کشور در آبادان دیدم. یکی از آنها علی دهکردی بود. این ایثارگر در بیمارستان خدمت می کرد. اما بعضی از روزها با جمعی از دوستانش به شکار تانک می‌رفتند. صبح چند گلوله آرپی جی برمی داشتند و می رفتند سر پل خرمشهر، داخل نخلستان ها و شب در حالی برمی گشتند که دست هایشان سوخته بود. خسته و نالان شام می خوردند و می خوابیدند. یک روز علی دهکردی رفت و شب برنگشت. چند روزی از او خبری نبود. سراغش را از بچه های سپاه می گرفتم. از او خبری نداشتند. تا این که فهمیدیم شهید شده است. روزها می گذشت و کار شبانه روزی ما هم ادامه داشت. صدای توپخانه رزمندگان که بین بیمارستان و فرودگاه آبادان بود، از صبح تا شب شنیده می شد. این صدا آخر شب قطع می‌شد. اگر مجروح نبود، یکی دو ساعت می خوابیدیم. صبح ساعت پنج با صدای مهیب جت های جنگنده ایران بیدار می‌شدیم که در گروههای سه فروندی به خرمشهر و مقر عراقی‌های مستقر در آن حمله می کردند. بعد از بمب باران و برگشتن آنها، صدای تق و توق ضد هوایی های عراقی شروع می‌شد که بی فایده بود. عشق ما شده بود که صبح زود، ساعت پنج، منتظر پرواز تیز پروازان نیروی هوایی و بمب باران مقر دشمن در خرمشهر باشیم و از حمله نیروی هوایی به دشمن لذت ببریم. یک ماه خدمت ما تمام شد. خوشحال بودیم، چون بالاخره در جبهه ذوالفقاری و خسرو آباد نیروهای رزمنده دشمن را در نخلستانهای بهمنشیر و داخل شط عقب رانده و آبادان را از محاصره و سقوط حتمی نجات داده بودند. منتظر گروه جایگزین بودیم. عده ای از پرسنل پزشکی و کادر درمان باید می آمدند تا ما به تهران برگردیم. یک روز صبح اطلاع دادند که گروههای اعزامی از تهران، ساعت نه صبح آماده باشند تا برای برگشت به بندر امام اقدام شود. ⊰•┈┈┈┈┈⊰• ادامه دارد