🍂 🔻 سرداران سوله 5⃣1⃣1⃣ 🔹 دکتر ابوالقاسم اخلاقی ⊰•┈┈┈┈┈⊰• 🔻یک اتاقی بود که وسط دیوارش دهانه‌ای باز بود. کسی که می خواست بخوابد، داخل آن می خوابید و در مواقع ضروری او را صدا می کردند. دو سه شبانه روز بود که نخوابیده بودم. خسته و هلاک ده دقیقه خواب بودم. رفتم داخل این فضا تا بخوابم. پرستاری مدام اسمم را صدا می کرد و دنبالم می گشت. سرم را از دهانه بیرون آوردم و گفتم: «دکتر اخلاقی مرد. خوب یکی دیگر را ببرید. بگذارید ده دقیقه بخوابم. دارم از بی خوابی دیوانه می‌شوم، نمی توانم کار کنم.» علتی که من یک هفته در آن بیمارستان ماندم این بود که آقای پیغمبری سراغ من آمد و با حالت خاصی گفت: «دکترجان آمبولانس حاضر است و اگر می خواهی به اهواز بروی می توانی بروی.» البته این حرف را در محلی می‌زد که برانکارها پر از مجروح بود و وضعیت آنها نیز خوب نبود. به او گفتم: «آقای پیغمبری با این منظره ای که می بینم چه طوری می توانم به اهواز بروم.» بالاخره یک هفته در آن بیمارستان ماندم. البته نقل و انتقال پرسنل و مجروحین از بیمارستان امام حسین (ع) به اهواز شب ها انجام می شد. زیرا سه راهی خرمشهر که به سه راهی شهادت معروف شده بود، در طول روز مرتب زیر آتش توپخانه دشمن بود. یک اتومبیل با پنج نفر پزشک که می گفتند اهل مشهد بودند، هنگامی که به طرف اهواز می رفت، زیر آتش توپخانه دشمن متأسفانه مورد اصابت گلوله قرار گرفته و همه شهید شده بودند. به همین دلیل نقل و انتقال اصلا در روز انجام نمی شد. یکی از روزها که مسئول کار در اتاق عمل بودم، آقای کولیوند از گزارشگران رادیو و تلویزیون به اتاق عمل آمد و سؤالات زیادی راجع به عملکرد پزشکان و کادر پزشکی پرسید. سؤال جالبی پرسید. گفت: شما از امداد غیبی و معجزه های خداوند در این جا چه دیدی و چه احساس کردی؟» گفتم: «آقای کولیوند من کوچکتر از آن هستم که قدرت و امدادهای خداوند را تفسیر و تعریف کنم. ولی به خدا قسم یک هفته است که در این بیمارستان صحرائی زیرزمینی، نمی فهمم که شب و روز چگونه می گذرد. ما در تاریکی این زیرزمین با نور لامپ کار می کنیم. وقت را گم کرده ایم. یک وقت از سوله بیرون می رویم می بینیم که شب است و هوا تاریک، ساعت را نگاه می کنیم دوازده شب است می آییم کار می کنیم و مشغولیم، خسته که می شویم از سوله بیرون می رویم می بینیم که آفتاب است و مثلا ساعت دوازده ظهر است. از نظر خواب و خوراک برنامه خاصی نداریم. از یک اتاق عمل در حالی که به اتاق عمل دیگری می رویم در این فاصله چیزی می‌خوریم. گاهی تا از اتاق عمل بیرون می آییم که به اتاق عمل دیگری برویم یک آب میوه یا ساندیس که توسط پرسنل و کارمندان اتاق عمل برای مان آماده شده است، می خوریم و مجددا سر عمل می رویم. خواب ما هم در این فواصل به صورت نشسته یا چمباتمه زدن در گوشه اتاق عمل می باشد. چون محوطه ای برای خوابیدن به صورت عادی نداریم. معجزه و کمک خداوند را چه طور می توان دید یا حس کرد. در این مدت شاید ده یا پانزده ساعت خواب درست و حسابی نداشتیم و غذای درست و حسابی نخوردیم، ولی با قدرت و سرحال داریم کار می کنیم. اینها را کمک و امداد خداوندی می گویند و باید ایمان داشته باشیم که چنین هم هست.» چند روزی از خدمت در بیمارستان امام حسین (ع) می گذشت. از نظر جسمی خسته بودم. از تهران و خانواده هم خبر نداشتم. اجازه نداشتیم تلفن بزنم. علتش را هم گفته بودند که به خاطر همین تلفن کردن ها حمله قبلی یعنی کربلای ۴ به قول معروف لو رفته بود. پس حق هم همین بود که مسئولین این مسئله را کنترل کنند. ⊰•┈┈┈┈┈⊰• ادامه دارد