(نقطه رهایی عملیات، موقعیت گردان مالک، ساعاتی قبل از عملیات نصر ۷، ۱۳ مرداد ۱۳۶۶ از راست به چپ، عقب: هادی روانخواه ، مهدی جم ، محسن دانش؛ جلو: ، محمدی، محمد ثابتی) عملیات، بیخ گوش است 13 مرداد ۱۳۶۶ ـ منطقه سردشت (بخش ششم) در شیاری بین چند تپه مستقر شدیم. پشت تپه‌ها خطّ مقدم است. برادر صابری آخرین توصیه‌ها را به نیروهای گروهان کرد. سرانجام، موشک آرپی‌جی گیر آوردم و تکمیل شدم. هنوز گرفتار بستن و تنظیم تجهیزات جدید هستم. کارم که تمام شد، کنسرو جیره جنگی را به‌جای ناهاری که نخورده بودم، خوردم. احتمال دارد تا قبل از حرکت، شام نرسد و باید انرژی خودم را تأمین می‌کردم. برادر کوشکنویی دوباره من را نسبت به آخرین اطلاعات و تغییرات عملیات توجیه کرد. در بین راه، نیروهای گردان مالک را که کنار جاده مستقر بودند، دیده بودم. رفتم آخرین دیدار و خداحافظی را با دوستانی که در گردان مالک داشتم انجام دهم. کهرام با آرامش خاصی دراز کشیده بود و چرت می‌زد. بالای سرش نشستم و دوباره قول و قرارمان را برای برنامه‌ریزی فرهنگی در گردان عمار به کهرام یادآور شدم و او هم باتبسم، وعده بعد از عملیات را داد. محمد عرب، خیلی بشّاش بود و لبخند زیبایی بر لب داشت. چفیه‌اش را به طرز جالبی دور گردنش بسته بود. با بچه‌ها عکس انداختم و برگشتم به موقعیت گردان عمار. ادامه دارد ....