(از بالا، از چپ به راست: طلبه شهید مهدی کهرام، طلبه شهید محمدعلی ذبیحی؛ پایین: طلبه شهید محمد عرب.) سه قطره خون 16 مرداد ۱۳۶۶ ـ مقرّ سردشت (بخش سی‌ و هشتم) خبر آمد که گردان مالک از خط برگشته است. همراه برادر جلالی با ماشین رفتیم موقعیت گردان مالک. فهمیدم کهرام و عرب و ذبیحی، هرسه با نارنجک شهید شده‌اند. انتظار شهادت محمد عرب را داشتم؛ هرگاه او را می‌دیدم، از اینکه هنوز شهید نشده است، تعجب می‌کردم. بااینکه برادرش شهید شده بود، اما همیشه در جبهه بود و از جراحت قبلی بهبود نیافته، دوباره سروکله‌اش در جبهه پیدا می‌شد. در عملیات کربلای5، چندین ترکش به نقاط حساس بدنش، ازجمله قلب و مثانه، اصابت کرده بود. ترکش نزدیک بطن راست قلب را درآورده بودند؛ اما ترکش دیگر، در مثانه‌اش جا خوش کرده بود. محمد عرب در سفر عید نوروز برای زیارت امام رضا (ع) همراه ما آمده بود که در بین راه ترکش مثانه معجزه‌آسا دفع شده بود. کهرام، اصالتاً آبادانی بود. پدرش جانباز ترور بود؛ نمی‌دانم این موضوع را به بقیه هم گفته بود یا اینکه فقط من در گفت‌وگوهای دونفره‌ای که باهم داشتیم، فهمیده بودم؛ اهل خودنمایی نبود. در دیدار خداحافظی قبل از عملیات از او خواستم برگردد گردان عمار تا با هم یک برنامه فرهنگی را شروع کنیم و او تصمیم‌گیری در مورد آن را به بعد از عملیات موکول کرد. متولد عید قربان بود و در عید قربان هم شهید شده بود؛ عجب تقارنی! واقعاً اتفاقی و تصادفی نبود؛ تقدیر خدا بود. ادامه دارد ....