(مقر سردشت، مراسم بزرگداشت شهدای عملیات نصر7.)
خواب عجیب
16 مرداد ۱۳۶۶ ـ مقرّ سردشت
(بخش سی و نهم)
خبر شهادت دوستان در گردان مالک را که شنیدم، با حال بدی به گردان خودمان برگشتم.
بعد از ناهار، با همان حال خراب خوابم گرفت.
خواب دیدم:
«پادگان دوکوهه بودیم.
حاجآقای همتی، روحانی مسجدمان و یک روحانی دیگر بودند.
منتظر دوستان مسجدی بودم تا با ایشان از اندوه شهادت دوستان بگویم؛ اما هرچه منتظر ماندم، نیامدند.
حاجآقای همتی وقتی حال زار مرا دید، گفت: چرا در مجلس عزاداری شرکت نمیکنی تا گریه کنی و کمی سبک شوی؟
آنیکی روحانی شروع کرد به روضه خواندن.
روضه عربی میخواند!
منتظر بودم که فارسی بخواند تا در عزاداری شرکت کنم که… .»
بچهها بیدارم کردند و گفتند در دسته بقیع برای شهدای عملیات مجلس ختم گذاشتهاند.
رفتم مجلس عزاداری شهدای عملیات.
بعد از ساعتی، رفتم لب چشمه تا دست و صورتم را بشورم.
لب چشمه، برادر توحیدی را دیدم.
گفت: «به گروهان آمادهباش دادهاند.»
رفتم پیش برادر کوشکنویی.
گفت: «دسته باید خود را برای ادامه عملیات آماده کند.»
خیلی خوشحال شدم.
بال درآوردم.
بعد از آماده کردن تجهیزات، با برادر جلالی رفتیم پیش فرمانده گروهان شهید رجایی.
هرچه اصرار کردیم، با انتقال برادر جلالی به دسته ما موافقت نکرد.
ادامه دارد ....