شعاع🇱🇧🇮🇷🇵🇸
✍ حدیدچی دباغ کیست؟ قسمت اول ✨ آخرین خبر/ 21 خرداد تولد زنی است که نباید خاطراتش را بخوانید! ✨ ✴️
✍ حدیدچی دباغ کیست؟ قسمت دوم ✨ ساواکی ها می خواستند به هر نحوی که شده آنها را ساکت کنند، می گفتند: «با مادرتان کاری نداریم، پاسخ چند سؤال را که داد برمی گردانیمش، شما تا شامتان را بخورید، او برمی گردد!» 🔶 به محض خروج از خانه در کوچه به فرزند یکی از اقوام داماد بزرگم برخوردم و گفتم «برو به فلانی (که از مرتبطین گروه بود) بگو که مرا بردند. مراقب خانه ما باشد»، مأموری متوجه این گفت وگوی کوتاه شد جلو آمد و سرزنشم کرد که «چرا حرف زدی؟» گفتم «او سلام کرد و من جوابش را دادم حرفی با او نزدم» ماشین شان را نشان داد و گفت «زیادی حرف نزن، برو سوار شو!» 💥 مأموری جلوتر از من در صندلی عقب ماشین نشسته بود، دیدم اگر سوار ماشین شوم آن دیگری هم طرف دیگرم خواهد نشست و من میان آن دو قرار می گیرم. گفتم «من بین دو نامحرم نمی نشینم، به جلو می روم شما سه نفر عقب صندلی بنشینید» با اسلحه تهدیدم کردند «برو بالا! مسخره بازی در نیاور... دو تا نامحرم!» گفتم: «بکشیدم ولی من بین دو نفر مرد نامحرم نمی نشینم» هر چه می گذشت زمان به نفع شان نبود، بالاخره همان طور که من می خواستم شد. ♦️ به نزدیکی های توپخانه (میدان امام خمینی) که رسیدیم، عینک دودی کاملاً ماتی به من دادند، گفتم: «من عینکی نیستم» گفتند: «عجب دیوانه ای است این...!» خلاصه عینک را به چشمم زدم و حرف های بی ربطی می زدم، تا خودم را بی خبر نشان دهم و گفتم: «آقا هر چه زودتر سؤال های مرا بپرسید، باید زود برگردم، بچه هایم هنوز شام نخورده اند، صبح زود باید برای رفتن به مدرسه بلندشان کنم». 💢 به کمیته مشترک رسیدیم، در کمیته فهمیدم ساواک اطلاعات زیادی از من در دست دارد، این که من با این تعداد بچه و مشکلات زیاد زندگی و با وجود زن بودنم دارای ارتباطات و فعالیت های سیاسی گسترده بودم، حساسیت شان را بیشتر برمی انگیخت. ❗️شروع شکنجه ها❗️ 🔰 شکنجه ها با سیلی و توهین و به تدریج با شلاق و باتوم و فحاشی جان فرسا شروع شد. چند بار دست و پایم را به صندلی بستند و مهار کردند و کلاهی آهنی یا مسی بر سرم گذاشته و بعد جریان الکتریسیته با ولتاژهای متفاوت به بدنم وارد می کردند که موجب رعشه و تکان های تند پیکرم می شد. شلاق و باتوم، کار متداول و هر روز بود که گاهی به شکل عادی و گاهی حرفه ای صورت می گرفت. در مواقع حرفه ای آنقدر شلاق بر کف پاهایم می زدند که از هوش می رفتم. بعد با پاشیدن آب هوشیارم کرده مجبور می کردند تا راه بروم که پاهایم ورم نکند. دردی که بر وجودم در اثر این کار مستولی می شد، طاقت فرسا و جانکاه بود. 🔰 ❇️ اثر باتوم برقی بر روی نقاط حساس بدن از جمله گوش، لب و دهان به قدری دردناک بود که کاملاً بی حس و بی نفس می شدم. 😱 یک مرتبه، مرا بر روی تختی خواباندند و دست ها و پاهایم را از طرفین بستند، وقتی شکنجه گر وارد اتاق شد، سیگار روشنی بر لب داشت...... 🔷 ادامه در قسمت ٣ @mg1357