«چهار سال در زندانهای بعثی مفقود بودم. خانوادهام از زنده بودنم خبر نداشتند. ما هیچ وسیله سرگرمی کنندهای در زندان نداشتیم. با کلاسهایی همچون حفظ قرآن و ... سرگرم بودیم. اگر یک تکه از یک روزنامه به دستمان میرسید آن را تجزیه و تحلیل میکردیم. گاهی با اسرا مینشستیم و تعداد شلاقهایی که به بدنمان خورده بود را میشمردیم. بیش از اسرا خانوادهها از این اسارت رنج میبردند؛ زیرا هیچ خبری از عزیزشان نداشتند. وقتی آزاد شدم و مادرم را دیدم، او را با مادربزرگم اشتباه گرفتم؛ آنقدر پیر شده بود که او را نشناختم. پدرم هم در دوران چشم انتظاری به رحمت خدا رفته بود.»
http://www.defapress.ir/359475
در تلگرام 👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAAFNuAlB_538s82Sl7w
در ایتا 👇👇👇
🌺 هئیت رزمندگان اسلام شهرستان ماسال 🌺
🇮🇷
eitaa.com/mheyat
🌷 اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج 🌷