«انگار دنیا را به او دادند…»
در مدت زمانی که در کمیته مشترک بودم از میان تمام نگهبانها، نگهبانی بود که احساس میکردم از بقیه سالمتر است و میتوانم با او صحبت کنم و از شوهرم خبردار شوم؛ چرا كه خيلي نگران شوهرم بودم. مدام از او سؤال میکردم که از دکتر[لبافینژاد] خبر نداری؟ … اوایل میترسید حرفی بزند. فقط سکوت میکرد و وقتی التماس کردنهای مرا ميدید، جواب ميداد که حال شوهرت خوب است. او هم مدام سراغ تو را میگیرد و میپرسد: «خانم من حجابش را دارد؟ نکند از روی ترس یا اجبار حجابش را رعایت نکند؟»
من هم به او جواب دادم که: «بله، خانمت حجابش را دارد».
نگهبان میگفت: «آن لحظه که این حرف را شنید انگار دنیا را به او دادند. چقدر خوشحال شده بود».
نگهبان برایم تعریف کرد که: «دکتر تمام این شش ماه را [در سلول انفرادی]روزه بوده است و مدام مشغول خواندن نماز یا دعا بود تا اینکه به شهادت رسید».
📚کتاب آن روزهای نامهربان -انتشارات موزه عبرت ایران -ص ۱۶۹-۱۶۸
✍خاطرات خانم پروین سلیحی، زندانی سیاسی قبل از انقلاب
#تاریخ_پهلوی
_______________________________
◀️
میراث زخم خورده
روایتی
#مستند از چهره واقعی
#پهلوی در برخورد با
#زن
برای
#جهاد_تبیین، رسانه باشید.👈[
میراث زخم خورده]
https://eitaa.com/joinchat/3099328514C4623e03da5