چند روزی از بازجویی‌ام می‌گذشت که دختر جوانی با نام زینت را به اتاق بازجویی آوردند. آرش(بازجو) به او گفت به این بگو(اشاره به من) حرف‌هایش را بزند. زینت به من گفت حرف‌هایت را بزن. (البته این روش معمول در ساواک بود) بعد آرش از او پرسید: زینت چند وقت است که تو اینجایی؟ زینت گفت چهل روز. مغزم سوت کشید! بی‌اراده زیر لب گفتم چهل روز!!!! برایم عجیب بود. با تعجب این دختر را ورانداز کردم ببینم چه‌جور موجودی‌ست که توانسته در این جهنم زنده بماند! اتفاقاً همان وقت آرش را صدا کردند و زینت در یک فرصت کوتاه به من گفت: «تمام می‌شود». این جمله کوتاه اما امید بخش تاثیر زیادی بر من داشت. تا مدت‌ها و در جریان آن بازجویی‌های سخت، مثل یک نوار در ذهنم تکرار می‌شد که تمام می‌شود، تمام می‌شود... 📚شب را نهایت است، انتشارات موزه عبرت ایران، ص۵۱ ________________________ ◀️ میراث زخم خورده روایتی از چهره واقعی در برخورد با برای ، رسانه باشید.👈[میراث زخم خورده] https://eitaa.com/joinchat/3099328514C4623e03da5