بخشی از خاطرات حسین فردوست در میهمانی، اشرف به پای پالانچیان میافتد و التماس و گریه میکند که من دارم از عشق تو می میرم. ولی پالانچیان باز جواب رد میدهد. اشرف هم عصبانی میشود و با حالت خشم میگوید: «بسیار خوب، دیگر با تو کاری ندارم!» و به اتاق دیگر رفته، در آن جا به مأمورین ساواک دستور میدهد که هواپیمای پالانچیان را دست کاری کنند.☠
@miras_zkh