از تنهایی‌های یک فرمانده ... در اواسط ماه سرطان [تیر ۱۲۹۹] برای ملاقات با میرزا کوچک رفتم. روز جمعه بود و در حیاط بیرونی منزل امجد‌ السلطنه فقط دو نفر از مجاهدین جنگل را دیدم. پرسیدم میرزا کجاست؟ دربی را در یک گوشه حیاط نشان داده و‌ گفتند: اندرون است. کوچک خان در اطاق تنها و روی فرش نشسته بود. پرسیدم: مدتی است خدمت شما نرسیده بودم. از تعطیلی روز جمعه استفاده کرده، خواستم چند دقیقه وقت شما را ضایع کنم. در جواب گفتند: از آمدن شما راضی هستم. من هم می‌خواستم شما را دیده و چند دقیقه صحبت کنم. اگر شما نمی‌آمدید، امروز یا فردا شما را می‌خواستم. من از اوضاع جبهه پرسیدم. در جواب گفتند: با این وضع نمی‌شود پیش رفت. از یک طرف روس‌ها و اشتراکیون ایرانی و از طرف دیگر احسان با چند نفر از رفقای خود، مانع از کارمان هستند و نمی‌گذارند مطابق تمایلات اهالی گیلان و انقلابیون تهران و تبریز کار کنیم. رشت نسبتا خوب است. در انزلی نمایندگان دولت شوروی ایران، به کلی عاجزند. در جبهه نیز، دستورات مخالف با یکدیگر می‌رسند. دولت شوروی مسکو با ما رفتار خوش می‌کند ولی دولت بادکوبه، اسباب زحمت ماست. بادکوبه‌ای‌ها می‌خواهند که ما مطیع اوامرشان باشیم. چند هزار سرباز هم به ایران فرستاده‌اند تا در موقع لزوم از اقدامات ما جلوگیری نمایند. راجع به اعانه جمع شده پرسیدم. در جواب گفتند: در روزهای اول، مردم با رضایت و مطابق قدرت اقتصادی خود،تقدیم می‌کردند. به این امید که به این پول خواهیم توانست از گیلان خارج شده و به طرف تهران برویم. ولی حضور و تحریک اشتراکیون ایران، مردم را منزجر و مایوس ساخته و در این اواخر کسی نمی‌خواهد دیناری بپردازد. پس از سکوت، میرزا کوچک گفتند: گاهی که روس‌ها را ملاقات می‌کنید و روزنامه‌های مسکو را می‌خوانید، به عقیده شما نقشه آنها درباره گیلان چیست؟ آیا می‌خواهند تا آخر با ما همراه باشند؟ جواب دادم: گمان می‌کنم که تا مدتی همراهی با انقلابیون گیلان بنمایند ولی این همراهی چقدر موثر خواهد شد، نمی‌دانم. همچنین نمی‌دانم چقدر طول خواهد کشید. میرزا کوچک گفتند: من گمان می‌کنم طول نمی‌کشد. پس از چند دقیقه سکوت، پرسید: در روزنامه‌های مسکو یا بادکوبه درباره مذاکرات تجارتی لندن چه می‌نویسند؟ جواب دادم: مایوس نیستند و امیدوارند که قرارداد تجارتی روس و انگلیس به زودی امضا برسد و تصور می‌کنم که یکی از شرایط قرارداد، رفتن ارتشیان سرخ از ایران باشد. میرزا کوچک گفت: گفتم که آنها در ایران نخواهند ماند. حال معلوم می‌شود که پس از امضای قرارداد تجارتی، فورا از ایران خواهند رفت. میرزا کوچک دوباره مدتی حرفی نزد. بعد پرسید: نمی‌خواهید به تهران بروید؟ جواب دادم: نخیر پس از سکوت دوباره گفت: از راه جنگل، شما را روانه تهران می‌کنم. در جواب گفتم: من در گیلان خواهم ماند. شاید در این ایام سخت، خدمتی به اهالی این ولایت بنمایم. میرزا پس از چند دقیقه سکوت گفت: ما وثوق‌الدوله را تنقید می‌کردیم که به همراهی انگلیسی‌ها می‌خواهد کشورمان را اداره کند ولی من که بدون همراهی روس‌ها و به تنهایی نمی‌توانم گیلان را اداره کنم، مجبور خواهم شد یا مطیع کلیه اوامر روس‌ها باشم یا از رشت بروم. من که تا حال، با اجانب مبارزه می‌کردم، نمی‌توانم مطیع اوامر اجانب باشم. به میرزا گفتم: معلوم می‌شود می‌خواهید از رشت بروید؟ جواب داد: ممکن است. بدین جهت هم از شما پرسیدم که آیا نمی‌خواهید از رشت بروید؟ 📥 گریگور یقیکیان ؛ شوروی و جنبش جنگل @mirzaeihaa