وقتایی که مثِ خودت خیلی خسته‌ میشم بهت فکر میکنم. خیلی زیاد. همش با خودم میگم چجوری میشه که هم مرد باشی و هم رفیقِ من، هم پشتیبان باشی هم پر از غصه و درگیری، هم همسر باشی و هم نون‌آورِ خونه، هم فکرِ دردِ اهلِ خونه باشی و هم فکرِ دردِ ولی‌خدا، هم پولی که میاری حلال باشه و هم کافی برایِ خانواده. خیلی به این‌چیزا فکر میکنم. شاید به زبون نیارم، شاید در ظاهر دخترِ بی‌فکری باشم که فقط فکرِ لباس و مدرسه و اردو و تفریحِ پرخرجه .. اما واقعا بهش فکر میکنم. شاید فکرام گاهی عملی نشن، شاید نتونم مثل مامان قانع باشم و چیزای ماوراءالطبیعی ازت بخوام، اما باور کن از ته قلبم دوسِت دارم. و ازت ممنونم، بابت همه‌چیز. و البته معذرت هم میخوام .. بابت خیلی چیزا. بابت شبایی که خسته بودی اما من مختو خوردم که بذاری برم هیئت و شبم دیر برسم خونه. بابت تمامِ ۲نصفه‌شب رفتن ها به این استان و اون استان، بخاطر ما. بابت تمام وقتایی که نبودی اما من حتی بهت زنگ نزدم که حالتو بپرسم. بابتِ بداخلاقیام وقتی باهام شوخی میکنی و من حوصله ندارم. بابتِ وقتایی که تو به فکرم بودی ولی من نفهمیدم. بابتِ تمام دلگرمی دادنات مثِ یه رفیق که باز هم نفهمیدم .. بابت خیلی چیزایی که حتی روم نمیشه بگمشون و خودت بهتر میدونی. :) خیلی دوسِت دارم . خیلی. خدا سایه تو و مامانو بالا سرم نگه داره. واسه همیشه. و مث همیشه، واسه وقتی که هیچکس نیس اما شما همیشه هستید... کنارم... پناهم... ❤️ ✍🏻خانوم‌عکاس