🔺 "حاکمی که مشت خورد ولی سیلی نزد!!" 🔹مختار تمار از ابومطر بصری روایت می کند که: علی(علیه‌السلام) در دوران زمامداری‌اش وقتی از بازار خرمافروشان گذر می‌کرد، کنیزی را دید که می‌گریست. علت گریه او را جویا شد. معلوم شد می‌خواهد خرمايی را که خریده پس دهد. حضرت نزد خرمافروش رفت و گفت: "ای بنده خدا! این یک خدمتگزار است و کاره‌ای نیست. خرما را بگیر و پولش را به وی برگردان". 🔻خرمافروش از جای برخاست و با مشت به سینه حضرت کوبید. مردم گرد آمدند و گفتند: این امیرمؤمنان است! نفس مرد خرمافروش از ترس به شماره افتاد و رنگش زرد شد، خرما را گرفت و پول کنیز را  برگرداند، آنگاه گفت: ای امیرمؤمنان، از من بگذر. حضرت فرمود: "اِذَا وَفَّیتَ النَّاسَ حُقُوقَهُم" به شرطی که حقوق مردم را بپردازی. 📚مناقب ابن شهر آشوب، ج ۲، ص ۱۱۲. ـ᯽┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈ ⛓|@mjavadmoj | انتشارباشماعزیزان