قسمت ششم ┄━═✿♡﷽♡✿═━┄ ✍در این قسمت به نظر و داورى چند نفر از مهاجرین یا انصار در مورد خلافت ابوبکر می‌پردازیم: 🔔فضل بن‌عبّاس: بنى‌هاشم مشغول تجهيز پيکر پيامبرصلی الله علیه و آله بودند که خبر بيعت با ابوبکر به آنان رسيد. فضل بن‌عبّاس از خانه بيرون‌آمد و گفت: اى گروه قريش، با اغفال و پرده‌پوشى، خلافت از آن شما نمى‌شود. سزاوار خلافت ماييم نه شما؛ ما و صاحب ما على علیه السلام به خلافت سزاوارتر است از شما. 🔔 عتبه بن اَبى لَهَب: وى نيز، چون جريان بيعت با ابوبکر را شنيد، اين اشعار را سرود: 🔻من هرگز گمان نمى‌کردم که کار خلافت از خاندان هاشم و خصوصاً از ابوالحسن على عليه السّلام باز گرفته شود. زيرا ابوالحسن علیه السلام همان است که پيش از همه ايمان آورد و حُسن سابقه او را در اسلام کسى شک ‌ندارد. از همه مردم به علوم قرآن و سنّت پيامبر صلی الله علیه و آله داناتر است، و تنها کسى‌است که تا لحظات آخر عمرِ پيامبرصلی الله علیه و آله، همچنان، ملازم خدمتش بود، تا آنجا که کار غسل و کفن رسول خداصلی الله علیه و آله را نيز به يارى جبرئيل انجام داد. صفات حميده و فضائل معنوى ديگران را به تنهايى داراست، ولى ديگران از کمالات معنوى و مزاياى اخلاقى او بى بهره‌اند. 🔔 ابوسفيان: پيامبرصلی الله علیه و آله، ابوسفيان را براى انجام کارى به بيرون از مدينه فرستاد بود، لذا به هنگام وفات آن حضرت در مدينه نبود. هنگامى که باز مى‌گشت، در راه، به‌کسى از مدينه مى‌آمد برخورد. پرسيد: آيا محمّد مُرد؟ آن مرد پاسخ داد: آرى. پرسيد: جانشين او که شد؟ گفت: ابوبکر. ابو سفيان پرسيد: "فَماذا فَعَلَ المسُْتضَْعفَانِ عَلىُّ وَ العبّاسٌ؟" يعنى: پس، على و عبّاس، آن دو مستضعف، چه واکنشى از خود نشان دادند ؟ آن مرد گفت: خانه‌نشين هستند. ابوسفيان گفت: به خدا سوگند، اگر براى ايشان زنده بمانم، پايشان را بر فراز بلندى رسانم "لا رْفَعَنَّ مِنْ اَعْقابِهِما. " و اضافه کرد: "اِنّى اَرى غُبْرَه لا يطْفيها اِلاّ دَمٌ. " يعنى: من گرد و غبارى مى‌بينم که، جز بارش‌خون، چيزى آن را فرو ننشاند. پس چون وارد مدينه شد در کوچه‌هاى مدينه مى‌گشت و اين اشعار را مى‌خواند: 🔻اى بنى‌هاشم، راه طمع حکومت کردن را بر مردم ببنديد، به ويژه بر دو قبيله تَيم وعَدىّ (قبيله هاى ابوبکر و عمر). اين حکومت از آن شماست، از آن شما بوده، باز هم بايد به شما بازگردد. کسى لياقت زمامدارى را به جز ابوالحسن على علیه السلام ندارد. يعقوبى پس از اين دو بيت، دو بيت زير را هم روايت کرده‌است: 🔻اى ابوالحسن، با دستى کاردان و نيرومند، حکومت را قبضه‌کن؛ چه، تو بر آنچه اميد مى‌رود نيرومند و توانايى. و البتّه مردى که قصىّ پشتيبانِ اوست، حقِّ او پامال نشدنى نيست و تنها (اَخلافِ) قُصَىّ، مردمى از نسلِ غالب‌اند. 📌به روايت طبرى، ابو سفيان پيش آمد در حالى که مى گفت . . . اى فرزندان عبد‌مناف، ابوبکر را به کارهاى شما چه‌کار؟! على و عباس، آن دو ستمديده و خوار گشته، کيايند؟ سپس، به نزد حضرت على علیه السلام آمد و گفت: اى‌ابوالحسن، دستت را به گشا تا با تو بيعت کنم. على علیه السلام خوددارى نمود و قبول نکرد و فرمود: اگر چهل نفر مردان با عزم (يعنى کسانى که ايمان به وصايت او داشته‌باشند) داشتم، مقابله مى‌کردم، ولى ياور ندارم . ◾️معاويه، در نامه‌اى به محّمد بن‌ابوبکر، چنين نوشت: ما و پدرت (ابوبکر)، فضل و برترى فرزند ابوطالب را مى‌دانستيم و حق او را بر خود لازم مى‌شمرديم، پس، چون خداوند براى پيامبرش، که درود خداد بر او باد آنچه را که نزد خود بود اختيار کرد و وعده‌اى را که به وى داده بود وفا کرد و دعوتش را آشکار نمود و حجتش را روشن ساخت: روح او را به سوى خود برد، پدر تو و فاروقش عمر، اولين کسانى بودند که حقّ على را غصب کردند و با وى مخالفت نمودند. اين دو، دست اتفاق به يکديگر دادند؛ سپس على را به بيعت خود خواندند. چون على خوددارى کرد و استنکاف ورزيد، تصميم هايى ناروا گرفتند (مى‌خواستند على را بکشند) و انديشه‌هايى خطرناک درباره او نمودند تا در نتيجه على با آنان بيعت کرد و تسليم‌‌شان گرديد. 📚 سقيفه/ مرحوم علامه سيد مرتضى عسكرى 🖍ادامه دارد .... @mmenhaj