این رحمت خداوند است که [پس از پیامبر] مسلمانان را به وحدت و اجتماع سوق داد و تنها پس از چند سال مقتدرترین حزب بر روی زمین و قویترین گروه بر روی زمین شدند. بنی هاشم بعد از بیعت قریش و انصار با ابوبکر، در کنار علی بن ابی طالب در خانه فاطمه جمع شدند. امام علی و بنیهاشم از بیعت با ابوبکر خودداری کردند چرا که ایشان سزاوارتر به خلافت بودند و علی به ابوبکر گفت: من نسبت به شما برای خلافت سزاوارتر هستم و با شما بیعت نمیکنم و سزاوارتر آن است که شما با من بیعت کنید. خلافت را با احتجاج به قرابت و نزدیکیتان به رسول خدا از انصار گرفتید و آن را از ما با غصب میگیرید. آیا در برابر انصار نمیپنداشتید که شما به خلافت سزاوارترید چرا که محمد از شماست و انصار هم از این رو خلافت را به شما دادند؟ پس من نیز به مانند خودتان در برابر شما احتجاج میکنم. ما به رسول خدا در حیات و ممات سزاوارتریم. پس اگر ایمان دارید در برابر ما انصاف داشته باشید و الّا به ظلمتان اعتراف کنید که خودتان هم میدانید.
در این هنگام عمر بن خطاب به علی گفت: تو را رها نمیکنیم تا این که بیعت کنی. علی گفت: سخن تو را نمیپذیرم و با ابوبکر بیعت نمیکنم. ابوبکر به علی گفت: اگر بیعت نکنی تو را مجبور به بیعت نخواهم کرد. ابوعبیده جراح خطاب به علی گفت: ای پسر عمو، تو سنّ کمی داری و اینان مشایخ و سنّ و سالدارهای قومت هستند. تجربه آنها و آشناییشان با امور را نداری. ابوبکر برای این کار قویتر و توانمندتر و آگاهتر از توست. پس خلافت را به ابوبکر واگذار کن و اگر زنده باشی، برای این کار با توجه به فضل و دین و علم و فهم و سابقهات در اسلام و نسب و نزدیکیت با پیامبر شایسته هستی. علی گفت: ای مهاجران، شما را به خدا قدرت محمد در میان عرب را از خانهاش خارج نکنید و به قعر خانههایتان نبرید که با این کارتان اهل حق را از حق و جایگاهشان در میان مردم دور میسازید. شما را به خدا ای مهاجران، ما شایستهترین مردم به خلافتیم چرا که ما اهل بیتیم و سزاوارترین مردم به خلافت نسبت به شماییم. آیا قاری قرآن و فقیه و عالم به سنت رسول خدا و امور شریعت و دور کننده امور ناپسند از مردم و تقسیم کننده بیت المال با عدالت بینشان در میان ما نیست؟! به خدا سوگند که هست. پس از هوای نفس تبعیت نکنید که گمراه میگردید و از حق دورتر میشوید. بشیربن سعد انصاری گفت: ای علی، اگر انصار این سخن را قبل از بیعتش با ابوبکر از از تو میشنیدند، در مورد تو اختلاف نمیکردند. امام علی در تمامی این وقایع با اسم و عنوان فاطمه سخن میگفت. چرا که او دختر محمد و میراثدار اوست و همسر و پسرانش و منتسبان به وی به قرابت و نزدیکی او با پیامبر احتجاج میکنند. هنگامی که امام علی تصمیم گرفت با انصار سخن بگوید و از آنان طلب یاری و کمک کند، شبانه در حالی که فاطمه را بر چارپایی حمل میکرد از خانه خارج شد و به مجالس انصار یکی یکی سر میزد و از ایشان طلب یاری میکرد. همه آنها میگفتند: ای دختر رسول خدا، بیعت ما با ابوبکر انجام شد و تمام شد و اگر همسرت و پسر عمویت زودتر از ابوبکر میآمد، با ابوبکر بیعت نمیکردیم و با علی بیعت میکردیم. امام علی نیز به ایشان میگفت: آیا انتظار داشتید رسول خدا را رها میکردم و دفنش نمیکردم و میآمدم و با مردم در مورد قدرت و حکومت رسول خدا با مردم بحث میکردم؟ فاطمه گفت: علی بن ابی طالب هیچ کاری جز آن چه شایسته بود انجام نداد اما آنها کاری کردند که خداوند حسابرسشان خواهد بود. پس از آن، عمر بن خطاب از ایجاد فتنه ترسید و به دلیل احتمال بروز اختلاف در میان عرب و از دین برگشتن مردم و ایجاد قیام و درگیری در حجاز در پی ایجاد اتفاق و وحدت در برابر دشمن قوی و خطر ناگهانی و پیشبینی نشده برآمد. عمر بن خطاب از حریصترین مردم بر توحید کلمه مسلمانان (ایجاد وحدت) و گرفتن بیعت از بنیهاشم برای ابوبکر بود و عملا دست به هجوم ناگهانی به خانه فاطمه زد تا از طریق آن علی را برای بیعت با ابوبکر ببرد. پس هنگامی که فاطمه صدای مردم را شنید با بلندترین صدای ممکن گفت: ای پدر جان، ای رسول خدا، بعد از تو از عمر بن خطاب و ابوبکر چه کشیدیم! هنگامی که مردم صدا و گریه فاطمه را شنیدند، گریهکنان رفتند و نزدیک بود دل و قلبشان تکه و پاره شود! عمر بن خطاب اندوهگین شد و به ابوبکر گفت: بیا پیش فاطمه برویم چرا که ما او را خشمگین ساختیم. آن دو به راه افتادند و از فاطمه اجازه ورود خواستند و او اجازه نداد. آن دو به نزد علی بن ابی طالب آمدند و با او صحبت کردند. علی آن دو را به نزد فاطمه برد. هنگامی که ابوبکر و عمر پیش فاطمه نشستند، فاطمه صورتش را از آنها به سمت دیوار برگرداند. ابوبکر و عمر به او سلام کردند اما فاطمه جواب سلامشان را نداد. ابوبکر شروع به صحبت کرد و گفت: ای محبوبِ رسول خدا، به خدا سوگند نزدیکی و خویشی با رسول خدا برایم از نزدیکی و خو