🌸❄🌸❄🌸❄🌸
❄🌸❄🌸❄🌸
🌸❄🌸❄🌸
❄🌸❄🌸
🌸❄🌸
❄🌸
🌸
♡...
#عشق.قدم.میزند♥️👣
#𝒑𝒂𝒓𝒕_200
کلافه دستی لای موهایم میکشم و آن ها را به عقب حل میدهم. در اولین فرصت باید اینها را کوتاه کنم و شرشان رها شوم.
- بریم؟
- سوال پرسیدن از تو، فقط گیج ترم میکنه!
با همان لبخندش نگاه میکند و جوابم را میدهد
- خودت به وقتش همه چی رو میفهمی عزیزم. الکی خودتو درگیر نکن. خب پاشو بریم. مزاحم پروا نشو...
نگاهش را به اطرافش می اندازد
- خونه اش قشنگه. ویو رو به دریا دوست داری... البته اینجا چیتگر. دریاچه است... تو رو میبرم لب دریا... با اقیانوس حال میکنی؟
کاش میتوانستم مثل او دائم توی مسیرهای انحرافی راه بروم و هیچ چیز و هیچ حرفی هم برایم مهم نباشد. کاش انقدر زود بهم نمیریختم و داغان نمیشدم.
- بریم آرمین. بریم خونه بسه!
کلافه بلند میشوم و به اتاق خواب میروم. پروا پشت در نشسته بودیم و سریع کنار میرود و با دیدنم لب میزند
- چیشد؟
در را میبندم و مانتو و شالم را از روی رخت آویز برمیدارم و تن میزنم
- هیچی! جواب داد ولی سوالی!
اینبار کمی با صدای بلندتری میپرسد
- یعنی چی اخه؟ جوابتو نگرفته میخوای بری؟