شب سوم: حضرت رقیه بر روی زخمم جز نمک مرهم ندیدم خیری از این دنیا و از عمرم ندیدم با اینکه از این دشمنان بد دهانت حرف بد و بی احترامی کم ندیدم... اما به من آموخت عمه تا بگویم "من غیر زیبایی در این ماتم ندیدم" مانند مادر در کنارم بود عمه... تا بود عمه در کنارم غم ندیدم از ازدحامی که به دورت بود بابا... یک گوشه‌ای از پیکرت را هم ندیدم هر چه صدایت می‌زدم: بابای خوبم... چیزی به غیر از سیلی محکم ندیدم حالا که از راه آمدی کنج لبت کو...؟ هر چه سرت را پشت و رو کردم ندیدم! یاسین قاسمی *** سخن آغاز کنم از دهنم یا گوشم؟ که در اینجا دهنم زخم شد آنجا گوشم چار انگشت که مردانه و نامحرم بود پلی از درد زده از دهنم تا گوشم نبض دارد همۀ صورتم از کثرت درد شده از شدّت خون قلب من امّا گوشم پای تا سر همه از شوق تو چشمم امّا به نسیم سر زلف تو سراپا گوشم شده حسّاس‌تر از پیش به گرما چشمم شده حسّاس‌تر از قبل به سرما گوشم ارث پهلوی شکسته که رسیده است به من من هم انگار که رفته است به زهرا گوشم *** دخترم بر تو مگر غیر از خرابه جا نبود گوشه ویرانه جای بلبل زهرا نبود جان بابا خوب شد بر ما یتیمان سر زدی هیچ‌کس در گوشه ویران به یاد ما نبود دخترم روزی که من در خیمه بوسیدم تو را ابر سیلی روی خورشید رخت پیدا نبود جان بابا، هر کجا نام تو را بردم به لب پاسخم جز کعب نی، جز سیلی اعدا نبود دخترم وقتی که دشمن زد تو را زینب چه گفت عمه آیا در کنارت بود بابا، یا نبود جان بابا، هم مرا، هم عمه‌ام را مي‌زدند ذره‌ای رحم و مروت در دل آنها نبود *** کودک کوچکتان حال مکدر دارد کنج ویرانه نگاهی به عقب‌تر دارد به زمانی که نگهبان حرم عباس است دور و اطراف خودش قاسم و اکبر دارد چه خیالی است اگر آب ندارد خیمه لااقل در بغلش حضرت اصغر دارد نه دویده است نه خاری به کف پایش هست نه شباهت به رخ نیلی مادر دارد ترسی از لشکر دشمن به دلش نیست هنوز چون پدر هست هنوزم به تنش سر دارد محسن روشنایی *** پلکی مزن که چشم ترت درد می‌کند پر وا مکن که بال و پرت درد می‌کند ‏آن تن که بود خسته این راه درد داشت ‏حتما که قلب خسته ترت درد می‌کند ‏می‌دانم این که بعد تماشای اکبرت ‏زخمی که بود بر جگرت درد می‌کند ‏با من بگو که داغ برادر چه کار کرد ‏آیا هنوز هم کمرت درد می‌کند؟ ‏مانند چوب خواهش بوسه نمی‌کنم ‏آخر لبان خشک و ترت درد می‌کند لبهای تو کبود تر از روی مادر است ‏یعنی که سینه پدرت درد می‌کند می‌خواستم که تنگ در آغوش گیرمت یادم نبوت زخم سرت درد می‌کند با سر چرا به دیدن این دختر آمدی؟ ‏پای تو مثل همسفرت درد می‌کند؟ کمتر به اسب نیزه سوار و پیاده شو! ‏از هجمه‌های سنگ سرت درد می‌کند *** برگ و برت دست كسی برگ و برم دست كسی بال و پرت دست كسی بال و پرم دست كسی خیرات كردن مال من خیرات كردن مال تو انگشترت دست كسی انگشترم مال كسی نه موی تو شانه شود نه موی من شانه شود موی سرت دست كسی موی سرم دست كسی بابا گرفتارت شدم از دو طرف غارت شدم آن زیورم دست كسی این زیورم دست كسی رختت به دست حرمله رختم به دست حرمله پیراهنت دست كسی و معجرم دست كسی *** میل پریدن هست اما بال و پر نه هرآنچه می‌خواهی بگو اما به پر نه حالا که بعد از چند روزی پیش مایی دیگر به جان عمه‌ام حرف سفر نه یا نه اگر میل سفر داری دوباره باشد برو اما بدون هم‌سفر نه با این کبودی‌های زیر چشمهایم خیلی شبیه مادرت هستم مگر نه از گیسوان خاکیم تا که ببافی یک چیزهایی مانده اما، آنقدر نه دیشب که گیسویم به دست باد افتاد گفتم بکش باشد ولی از پشت سر نه علی اکبر لطیفیان