🔸۱۵ داستان از زندگی امام صادق علیه السلام 2⃣دوم - در ضمانت آن حضرت بهشت را برای همسایه ابوبصیر: 🔸ابن شهر آشوب از ابوبصیر روایت کرده که من همسایه ای داشتم که از کمک کارهای سلطان ظالم (یعنی منصور دوانیقی) بود و مالی به دست آورده بود ❌ و کنیزان مغنّیه گرفته بود و پیوسته انجمنی از جماعت اهل لهو و لعب و عیش و طرب آراسته و شراب می‏خورد و مغنّیات برای او می‏خواندند 😔 و به جهت مجاورت با او پیوسته من در اذیت و صدمه بودم از شنیدن این منکرات لاجرم چند دفعه به سوی او شکایت کردم او مرتدع نشد بالاخره در این باب اصرار و مبالغه بی‏حد کردم 😳 جواب گفت من را، که ای مرد! من مردی هستم مبتلا و اسیر شیطان و هوا و تو مردی هستی معافی و اهل عافیت و سلامت از گناه، 👈 پس اگر حال مرا عرضه داری خدمت صاحب یعنی حضرت صادق علیه السلام 🤲 امید می‏رود که خدا مرا از بند نفس و هوا نجات دهد، ابوبصیر گفت کلام آن مرد در من اثر کرد پس صبر کردم تا هنگامی که از کوفه به مدینه رفتم 🔸چون شرفیاب شدم خدمت امام علیه السلام حال همسایه را برای آن جناب نقل کردم 💚 فرمود: هنگامی که به کوفه برگشتی آن مرد به دیدن تو می‏آید پس بگو به او که جعفر بن محمّد می‏گوید 👈ترک کن آنچه را که به جا می‏آوری از منکرات الهی تا من ضامن تو شوم از برای تو بر خدا بهشت را.❤️ پس چون به کوفه مراجعت کردم مردمان به دیدن من آمدند آن مرد نیز به دیدن من آمد، چون خواست برود من او را نگاه داشتم تا آنکه منزلم از واردین خالی شد، پس گفتم او را، ای مرد! همانا من حال ترا به جناب صادق علیه السلام عرض کردم، 👌 فرمود که او را سلام برسان و بگو ترک کند آن حال خود را و من ضامن می‏شوم بهشت را برای او، 😭 آن مرد از شنیدن این کلمات گریست و گفت: ❓ترا به خدا سوگند که جعفر بن محمّد علیه السلام چنین گفت؟❓ من قسم یاد کردم که چنین فرمود، گفت همین بس است مرا، این بگفت و برفت. پس چند روزی که گذشت نزد من فرستاد و مرا نزد خود طلبید، 😱چون در خانه او رفتم دیدم برهنه در پشت در است 2⃣ و می‏گوید: ای ابوبصیر! آنچه در منزل خود از اموال داشتم بیرون کردم و الآن برهنه و عریانم چنانکه مشاهده می‏کنی، چون حال آن مرد را دیدم نزد برادران دینی خود رفتم و از برای او لباس جمع کردم و او را به آن پوشانیدم، چند روز نگذشت که باز به سوی من فرستاد که من علیل و مریض شده‏ ام به نزد من بیا، پس من پیوسته به نزد او می‏رفتم و می‏ آمدم و معالجه می‏کردم او را تا هنگامی که مرگش در رسید، من در بالین او نشسته بودم و او مشغول به جان کندن بود که ناگاه غشی او را عارض شد چون به هوش آمد 👌👌 گفت: ای ابوبصیر! صاحبت حضرت جعفر بن محمّد علیه السلام وفا کرد برای من به آنچه فرموده بود این بگفت و دنیا را وداع نمود. پس از مردن او، چون به سفر حج رفتم همین که مدینه رسیدم خواستم خدمت امام خود برسم در خانه استیذان نمودن و داخل شدم 👈چون داخل خانه شدم یک پایم در دالان بود و یک پایم در صحن خانه که حضرت صادق علیه السلام از داخل اطاق مرا صدا زد 🔸ای ابوبصیر ما وفا کردیم برای رفیقت آنچه را که ضامن شده بودیم. 📚منتهی الآمال