🪦🪦🪦
⛓️⛓️
🔔
سه دقیقه در قیامت
#پارت_۶۰
{یا زهرا (س)}
.
.
خیلی ناراحت بودم.بسیاری از اعمال خوب من از بین رفته بود.😔
*چیز زیادی در کتاب اعمالم نمانده بود.از طرفی به صدها نفر در موضوع حق الناس بدهکار بودم که هنوز به برزخ نیامده بودند.*
.
برای یک لحظه نگاهم به دنیا و به منزل خودمان افتاد.همسرم که ماه چهارم بارداری را می گذراند،بر سر سجاده نشسته بود وبا چشمانی گریان😭
خدارا به حق حضرت زهرا علیهاالسلام قسم می داد که من بمانم.🤲
.
نگاهم به سمت دیگری رفت .داخل یک خانه در محله خود ما ،دو کودک یتیم ،خدا را قسم می دادند که من برگردم .آنها به خدا می گفتند : خدایا،ما نمی خواهیم دوباره یتیم شویم.
.
.
این را بگویم که خدا توفیق داد که هزینه های این دو کودک یتیم را می دادم وسعی می کردم برای آنها پدری کنم .
آنها از ماجرای عمل خبر داشتند و همینطور با گریه از خدا می خواستند که من زنده بمانم.
.
به جوانی که پشت میز بود گفتم : دستم خالی است نمی شود کاری کنی که من برگردم ؟
.
نمی شود از مادرمان حضرت زهرا علیهاالسلام بخواهی که مرا شفاعت کند.شاید اجازه دهند تا من برگردم و حق الناس را جبران کنم .یا کارهای خطای گذشته را جبران کنم.
.
.
جوابش منفی بود.اما باز اصرار کردم .گفتم از مادرمان حضرت زهرا علیهاالسلام بخواه که مرا شفاعت کنند.
.
**لحظاتی بعد ،جوان پشت میز نگاهی بمن کردو گفت : بخاطر اشکهای این کودکان یتیم و بخاطر دعاهای همسرت و دختری که در راه داری ودعای پدرومادرت ،حضرت زهرا علیهاالسلام شفاعت نمود تا برگردی.* 🌷🌷🌷
.*
به محض اینکه بمن گفته شد :(برگرد) یکباره دیدم که زیر پای من خالی شد !😨
.
تلویزیون های سیاه وسفید قدیمی وقتی خاموش می شد ،حالت خاصی داشت !
چند لحظه طول می کشید تا تصویر محو شود .
.
مثل همان حالت پیش آمد و من یکباره رها شدم ...
.
.
ادامه دارد...
🔔
⛓️⛓️
🪦🪦🪦