🏴🏴🏴 🖤🖤 🌹 سه دقیقه در قیامت ۲۳ *{آزار_مومن}* قسمت دوم . . هر چه صدای پای من نزدیکتر می شد،صدای قرائت قرآن سید هم بلندتر می شد!😳 از لحن او فهمیدم که ترسیده ولی به مسیر ادامه دادم. تا اینکه به بالای قبری رسیدم که او در داخل آن مشغول عبادت بود😇. . . یکباره تا مرا دید فریادی زد و حسابی ترسید😱.من هم که ترسیده بودم پا به فرار گذاشتم🏃🏻‍♂️. پیرمرد سید،ردپای مرا در داخل برف گرفت و دنبال من آمد🤦🏻‍♂️. وقتی وارد پایگاه شد،حسابی عصبانی بود🔥. . . من هم ابتدا کتمان کردم🙄،اما بعد،از او معذرت خواهی کردم😔. اوهم با ناراحتی بیرون رفت.حالا چندین سال بعد از این ماجرا،در نامه عملم حکایت آن شب را دیدم. نمی دانید چه حالی بود،وقتی گناه یا اشتباهی را در نامه عملم می دیدم،خصوصا وقتی کسی را اذیت کرده بودم،از درون عذاب می کشیدم🔥. . . از طرفی در این مواقع،باد سوزان از سمت چپ وزیدن می گرفت🌬،طوری که نیمی از بدنم از حرارت آن داغ می شد🔥. وقتی چنین اعمالی را مشاهده می کردم،به گونه ای آتش را در نزدیکی خودم می دیدم که چشمانم دیگر تحمل نداشت. . . همان موقع دیدم که آن پیرمرد سید،که چندسال قبل مرحوم شده بود،از راه آمد و کنار جوان پشت میز قرار گرفت.سید به آن جوان گفت: *(من از این مرد نمی گذرم🤷🏻‍♂️.او مرا اذیت کرد،او مرا ترساند😠.)* من هم گفتم: *(به خدا من نمی دونستم که سید در داخل قبر داره عبادت می کنه😔)* جوان رو به من گفت: *(اما وقتی نزدیک شدی فهمیدی که ایشون داره قرآن می خونه.چرا همون موقع برنگشتی🤨؟!)* دیگه حرفی برای گفتن نداشتم. . . خلاصه پس از التماس های من،ثواب دوسال عبادت های مرا برداشتند و در نامه عمل سید قرار دادند تا از من راضی شود🤦🏻‍♂️. دو سال نمازی که بیشتر به جماعت بود. دو سال عبادت را دادم به خاطر اذیت و آزار یک مومن💔! . . ادامه دارد=> 🌹 🖤🖤 🏴🏴🏴