مبتلا...
مبتلا...
مجلس میهمانی بود... پیر مرد از جایش برخاست تا به بیرون برود، اما وقتی که بلند شد، عصای خویش را بر عک
خیلی به دلم نشست👌 صحنهشو تصور و تجسم کنین😊