🌷بسم رب الشهداء و الصدیقین🌷 ؟ راوی زینب زینب: وای خاک تو سرم سید یه کاری کن بدبخت شدم باز این بچه حالش بد شد .. سیدجواد: هیس هیچی نیست فقط فشارش افتاده .. میرم یه آب معدنی با چهارتا قند می گیرم براش آب قند درست کنیم .. تا جواد بره برگرده من به خدا رسیدم.. رقیه گرفتم تو بغلم سرش از روی چادر بوسیدم ... جواد رسید آب قند به رقیه دادیم خداروشکر حالش زود خوب شد ... رقیه خانم پاشو خواهر ببین پرواز حسین داداش نشسته پاشو عزیزم _رقیه : به هزار یک زحمت از جا پا شدم زینب دستمو تو دستش گرفت .. حسین بالای پله برقی ظاهر شد دستمو گذاشتم روی شیشه .. حسین بالاخره به جمع ما پوست قبل از اینکه به آغوش مادر پناه ببره آغوشش باز کرد برای من حسین :بیا فدات بشم با دو به آغوشش پناه بردم -کجا بودی داداش ؟ حسین :فدات بشم 📎ادامه دارد . . . نویسنده : بانو.....ش ◻️ڪانال مدافعان حـــــرم ➕ @modafeaan_haram