🌷بسم رب الشهداء و الصدیقین🌷 ؟ سیدمحمد و محدثه فرحناز و مهدوی حسنا و حسین پی کارای عروسیشون بودند منو سید هم پی کارای کانون فکری .. روزها از پی هم می گذشتن.. و ما فقط پی کارای کانون بودیم.. چند ماهی از جلسه کانون می گذشت گوشیم زنگ خورد .. سید:خانم پایین منتظرم بیا عزیزم -اومدم آقاجان -سلام آقای من سید:‌ سلام خانم گل یه خبر خوب -چی عزیز دل سید‌:چشماتو ببنند .. دییینگ اینم مجوز کانون .. جاشم مشخص شد -وای وای وای ممنونم ممنونم سید:رقیه خانم می خوام یه چیزی بگم .. -جانم سیدم سید:رقیه بانو ببین سید محمد و خانم زارعی بعد از ما عقد کردن اما ما هیچی .. -خب سید:خو ب جمالت ما کی میریم خونه خودمون؟ -هر موقعه تو بخوای فقط سید جان من عروسی نمی خوام ... سید:هـــــــــــــان چرا ؟ -ببین مجتبی ما هر چقدر بگیم بزن و برقص نباشه قبل از اومدن ما بزن و برقص هست مرد من تا حالا چشمش به گناه نیوفتاده .. چرا برای یه شب مردمو به گناه بندازم!!! امشب با مامان جون اینا بیاید خونه ما فعلا میریم مشهد بعد ها میریم کربلا شب مامان جون و باباجون و آقاسید اومدن خونمون و من و سید گفتیم می خوایم بریم مشهد .. تصمیمون اون شد بریم سر خونه زندگیمون .. بعد از عروسی بچه ها بریم مشهد عروسی برادرم اول بود و واقعا عالی بود بعد عروسی سید محمد و محدثه که دقیقا عروسی شون امشبه گوشیمو برداشتم رفتم پیش محدثه گفتم بیا سلفی بندازیم .. بعد گفتم منو عروس پاندا یهویی. . وای خدای من چقدر این پاندای خودمو دوست دارم .. 📎ادامه دارد . . . نویسنده : بانو...ـش ◻️ڪانال مدافعان حـــــرم ➕ @modafeaan_haram