🌷بسم رب الشهداء و الصدیقین🌷 ؟ مجتبی سر راه یه جعبه شیرینی خرید .. به مامان خودشم زنگ زد بیان خونه مامانم ... مامانا چقدر خوشحال شدن مادرجون(مامان آقاسید):رقیه جان دخترم چند وقته مامان شدی؟ -دکتر گفت یه ماهه مادرجون یک ماه و هفت روز دیگه هم باید برم معاینه سلامت بچه .. مادرجون :آره حتما برو عزیزم وای ما ماجرایی داشتیم چه خونه چه تو کانون تا میومدم یه چیز بردارم سید نمی ذاشت .. بارداری شیرین ترین دوره زندگی یه خانمه.. خدارو شاکرم که همسرم عالیه تو راه دکتر بودیم .. بعد از معاینه سلامت بچه ها تایید شد آره بچه ها .. امروز تو ۶۹روز بارداریم متوجه شدیم من دوقلو باردارم ... دوتا دوردونه فسقلی وای خدایا شکرت.. سید:خانم چرا زحمت کشیدی من چای میرختم برای هر دومون.. -دیگه چی من بشینم شما چای بریزیم .. سیدجان دلم یه چیزی میخواد ... سید-چی خانمم -الان تقریبا ۱۱ماهه نرفتیم معراج الشهدا میشه فردا مارو ببری !!! سید:بله خانمم اتفاقا فردا دعای کمیل هم هست. راستی رقیه بانو محرم هئیت کجا بریم؟ -هئیت خودمون، آقای حسینی ... سید:چی گفتی؟ -شوخی کردم سید:بی خود کردی .. دفعه آخرت باشه فهمیدی ؟!!! -بله دیروز رفتیم دکتر که مشخص شد بچه ها یه دختر یه پسرن .... 📎ادامه دارد . . . نویسنده : بانو...ـش ◻️ڪانال مدافعان حـــــرم ➕ @modafeaan_haram