بسم‌الله الرحمن الرحیم از زبان حضرت زینب سلام‌الله خانه وقتی شعله شد دیگر نمی‌دانم چه‌شد گُر گرفتم بینِ آتش، در نمی‌دانم چه‌شد تا جماعت رد شدند از در ، خدایا در شکست خاکت ای غم بر سرم، مادر نمی‌دانم چه‌شد تا که زیر دست و پا بودیم فهمیدم چه‌شد تا که چشمم تار شد، دیگر نمی‌دانم چه‌شد چشمهایم وا شد و دیدم که گلچین رفته بود ردِّ خونی بود ، نیلوفر نمی‌دانم چه‌شد می‌رسید از سمتِ مسجد نعره محکمتر بزن... هرچه شد در کوچه شد ، بهتر نمی‌دانم چه‌شد روضه از در خواندم اما مجتبی از کوچه خواند: بعد از آن سیلیِ دردآور نمی‌دانم چه‌شد خوب شد خوردم زمین و چشمهایم تار شد شمر وقتی رفت با خنجر، نمی‌دانم چه‌شد گرچه فهمیدم چه آمد بر سرِ هر پاره‌اش آخرش انگشت و انگشتر نمی‌دانم چه‌شد (حسن لطفی ۴۰۲/۰۹/۲۱) ➕ @modafeaanharam_ir ◻️ڪانال مدافعان حـــــرم