🔹روایت یک رزمنده از «شهید عبدالحمید احمدی»/ انتشار بمناسبت سالروز شهادت به چشم خودم دیدم که مصطفی مانند ببر می غرید و آن چنان به گله کفتارها میزد که دشمن با دیدن او چاره‌ای جز فرار دوباره ندید. او در حالی پنج ساعت با دشمن درگیر بود که پایش از ناحیه ساق، تیر خورده بود. آن را با یک چفیه بست و به نیروهایش می گفت: پایم پیچ خورده، تا روحیه نیروهایش تضعیف نشود. بالاخره با زور توانستیم او را جهت مداوا به عقب منتقل کنیم، مگر می‌رفت؟! وقتی وارد خان طومان شدیم خیلی سراغش را می گرفتم. بالاخره با خبر شدم در محور کناری خانطومان محور پدافندی خط الحاضر به عنوان تیربارچی مشغول خدمت است. چشمانم از تعجب به کف کله‌ام چسبید. او لیاقت فرماندهی یک لشکر را داشت، یک نیروی تیربارچی معمولی برای چه؟! همین هم، نشانی از بزرگی او بود. او بزرگ بود که هر کجا فرماندهانش صلاح می‌دیدند با کمال تواضع می پذیرفت و بی هیچ اعتراضی مشغول می شد. هر وقت نامی از یاران امام زمان به میان می آید، سیما و سیرت مصطفی احمدی جلوی چشمانم تداعی می شود؛ یک انسان مومن، شجاع، باغیرت و بی ادعا. 📌منبع: کتاب از "حاج ابراهیم تا خان طومان" @Modafeaneharaam