داستان پسرک فلافل فروش🌹
#قسمت_چهلودوم
#انسان_الهي
شيخ محمد صبيحاوي و...
من همه گونه انسان ديدهام. با افراد زيادي برخورد داشتهام. اما بدون اغراق
ميگويم كه مثل شيخ هادي را كمتر ديدهام.☝️
انسان مؤمن، صالح، عابد، زاهد،متواضع، شجاع و... او براي جمع ما خير
محض بود.
اين سخنان، نه به خاطر اين است كه او شهيد شده، ما شهيد زياد ديدهايم.
اما هادي انسان ديگري بود. به همهي دوستان روش ديگري از زندگي را
آموخت.👌🍃
او انسان بزرگي بود، به خاطر اينكه دنيا در چشمش كوچك بود.🍃 به همين
خاطر در هر جمعي وارد ميشد خير محض بود.
بسياري از روزها را روزهدار بود، اما دوست نداشت كسي بداند... از خنده
زيادي به خاطر غفلت از ياد خدا گريزان بود👌، اما هميشه لبخند برلب داشت.😊
تمام صفات مؤمنين را در او ميديديم.🌹
هميشه به ما كمك ميكرد🍃. يعني هركسي را كه احتياج به كمك داشت
ياري ميكرد.
يكبار براي منزل خودم يك تانكر خريدم و نمي دانستم چگونه به خانه
بياورم، ساعتي بعد ديدم كه هادي تانكر را روي كمرش بسته و به خانه آمد!
او آنقدر در حق من برادري كرد كه گفتني نيست.😔
بعضي روزها از او خبر نداشتيم، او مريض بود و ما بيخبر بوديم. دوست
نداشت كسي بداند!
از مشكالت و از امور دنيايي حرف نميزد، انگار كه هيچ مشكلي ندارد.
اما ميدانستيم كه اينگونه نيست.
خوب درس ميخواند و زود مطلب را ميگرفت👌. خوب ميفهميد. در كنار
دروس حوزوي، فعاليتهاي بسياري انجام ميداد.
يكبار در مسير كربلا با او همراه بودم. متواضع اما بشاش و خندهرو بود☺️. از
همه ديرتر ميخوابيد و زودتر بلند ميشد.👌
كم خوراك و كم خواب بود👌. اهل عبادت و زيارت بود. وقتي به كنار حرم
معصومين ميرسيد ديگر در حال خودش نبود....
همه فن حريف بود. در نبرد و مبارزه، مرد ميدان جهاد و به نوعي فرمانده
بود، در ديگر كارها نيز همينطور.
خاكي و افتاده بود. بارها ديدم كه سيني چاي را در دست دارد و به سمت
برخي نيروهاي ساده ميرود.
عاشق زيارت شب جمعه در كربلا بود.☺️وقتي هم كه شهيد شد، چهار روز
پيكرش گم شده بود، البته اين حرفها بهانه است. هادي دوست داشت يك
شب جمعهي ديگر به
#كربلا برود كه خدا دعايش را مستجاب كرد.
روز يكشنبه شهيد شد🕊 و
#شب جمعه در كربلا و نجف تشييع شد.🕊🌹
درست
در اولين روز فاطميه!😭
داستان شهید هادی ذولفقاری🌹