❌ پسر بچه ۱۱ ساله سوری، اخباری از تحرکات داعش در چند محله حلب رو برای نیروهای خودی و ایرانی می آورد. تا اینکه بعد مدتی نیروهای داعش بهش مشکوک میشن و تصمیم به اعدامش میگیرن. طبق رسوم مردم محل رو در میدان اصلی جمع میکنن، سرکرده د۱عش و بقیه مسلح آماده اجرای حکم میشن. پسر بچه اصرار میکرده که "سرم رو نبرید، منو تیربارون کنید"، سرکرده داعش میگه اتفاقا سرت رو می‌برم تا درس عبرت همه بشی، خودمم اینکارو میکنم. اینارو حاج علی از چندمتری، در ساختمان مخروبه مقابل نگاه میکرد، اون روزها همه جا بود، حلب، گاهی عراق، مرز سوریه و لبنان، گاهی بیروت و.. سلاحش رو آماده کرد، صبر کرد تا همه جمع بشن، داعشی ها تکبیر می‌گفتند و وحشت ایجاد میکردن، به محض اینکه فرمانده داعشی الله اکبر گفت و خنجر رو به گلوی پسر گذاشت وسط پیشونیش گلوله اسلحه حاج علی نشست. صدای جیغ و داد جمعیت و نعره داعشیها با هم آمیخته شد و تو این فرصت پسر بچه رو فراری دادن. این خاطره رو تازگی پدرم موقع تماشای یک مستند عراقی از داعش برام تعریف کرد، معمولا اصلاً اهل گفتن نیست، و خیلی کم از کارهاش میگه روزت مبارک همرزم امین حاج قاسم⚘ روزت مبارک قهرمان من⚘ روزت مبارک سردار سفر کرده ما روزتون مبارک پاسداران انقلاب @Modafeaneharaam