مدافعان حرم 🇮🇷
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 #براساس_زندگینامه_شهید_شمس_الدین_غازی* #نویسنده_غلامرضا_کافی* #قسمت_
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * بی باک نترس و چابک، دستگیر و پرتلاش، با قامتی رشید و افراشته مثل ردیف سپیدارهای تنگ تیزآب که اگر به میراث تک وطایفه میبرد این چنین می شد . میخواست مردی ،بسازد کاری و دلسوز ،که این واحد کوهستانی و محروم به مردانی آن گونه نیاز دارد. نکته ی دیگر این که مردم در اینجا به سلسله سادات چشم دیگر دارند و همانگونه که اجر و عزّت ،دارند انتظار نیز از آنان بیشتر است؛ پس سلاله ی سیّد باید مایه ی عزّت و سربلندی باشد و این وظیفه ای بود که از امروز بر دوش سید رسول سنگینی میکرد. شبگاه تن از غبار کار تکانده و دستورو در چشمه ی وضو شسته بر بالین نوباوه ی خود حاضر شد با ملاطفت خاص و احتیاط تمام قنداقه اش را در دست گرفت و به سینه چسباند .چشمهایش را بست و سر به آسمان زیرلب چیزی زمزمه کرد .یقین عاقبت به خیری میخواست برای این ترد ضعیف بیگناه و شد همان که شد. سپس نوزاد را به آقابزرگ یعنی آسید محمد باقر ،غازی روحانی ،شهر سپرد و او در گوشش اذان و اقامه گفت و به چهره اش نگاهی انداخت. لابد در دلش گذشت که نورسادات به چهره دارد الحمد الله تابناکی چهره ی دلبند فرزند خُرد نام شمس الدین را بر زبان پدر بزرگ جاری کرد . سیّد شمس الدین پدر اگر چه نسل در نسل به صنعت سنگ تراشی گذران میکرد اما طبیعت پرورده ی سپیدان بود و به همین دلیل با زرع و کشت و باغ و مزرعه بیگانه نبود و میدانست که تحقق آرزوها صبوری میخواهد تا این میوه ی پای ،درخت آن بشود که باید روزبه روز که شمس الدین بزرگتر میشد تعلق خاطر پدر هم به او بیشتر می گشت .با آن که میدانست جرگه ی او کم کم دارد سنگین میشود ولی تولد شمس الدین برایش حلاوت دیگری داشت؛ هم این بود که تولد چهارمین فرزند برای عبدالسلام ،برادر هم بازی بلکه پشتیبان به ارمغان آورده بود و هم دخترها در خاله بازیهای کودکانه دیگر دعوایشان سر یک برادر نمیشد! خواهر هم که برادر را به طرز غریبی دوست میدارد و شاید در چشم اندازی نه چندان دور دختران را میدید که بغلش میگیرند برایش غذا آماده میکنند رختش را میشویند مویش را شانه میزنند ،مهره ی چشم زخم به لباسش سوزن میکنند ،دزدکی از چشم مادر به کوچه میبرندش تا زن همسایه یکبار دیگر او را ببیند و برای عموها و عمه،ها داییها و خاله ها و خلاصه فک و فامیل از شیرین کاریهای او با ذوق تمام و در رقابت با هم خوش تعریفی کنند و مجلس داری خانه ی سید رسول یک صفه باصفای قدیمی بود. با کاربست معماری سنتی و معقول و مطبوع ایرانی که همه ی خاندان از پدر و مادر گرفته تا ،فرزندان خاصه فرزندان ذکور در آن جمع بودند بی گمان این سرسرای دلنشین و در و دیوار آن خاطرات زیادی را به یاد دارند از شب نشینی و گعده ها از بعله برونها و عروسیها از پاگشا و تولد و ختنه سورون تا قهر و آشتیهای فامیلی از روضه امام حسین و شبیه خوانی تا ختم انعام و سفره های نذری حلیم و شله زرد از قربانی کردنها و افطاری دادن تا شب عرفه و عید و چله نشینیهای برفگیر و قصه های دلچسب قدیمی و خوش تعریفی پیرترها با پذیرایی دم به دم چای و آجیل و نخود و کشمش، شاید هم خشکه ی آلوها و آلوک و بُرمک و ناردنگ و بنه هر تولد هم یک شب نشینی داشت بی کم و کاست و اینها را بلقیس بهتر از سید رسول میدانست که خاتون خانه و ملکه سرسرا او بود خاطره انگیزترین شب نشینی تولد برای زوج جوان آن روزگاران ،بیشک تولد عبد السلام بود که عروس پسرزا و جوان خاندان پیشکش قابلی از پدربزرگ پاداش گرفته بود بعد هم تولد فرشته و بعد از آن ،زهره سه شب خاطره انگیز که حالا به شب چهارم رسیده برای ماه شب چارده ،سید شمس الدین! @Modafeaneharaam