🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * 🎙️به روایت زهره غازی در آن سالها من دانش آموز دبیرستان بودم و در آموزشگاه «زهره بنیانیان »واقع در دروازه سعدی شیراز درس میخواندم. گویی در آن ایام شور انقلابی حتی در ذرات خاک نفوذ کرده بود و هر که را میدیدی ازانقلاب ،شورش ،اعتصاب ،اعتراض پیام ،امام ،دستگیری ،زندان شکنجه و ساواک می گفت. راستی که روحیه همدلی عجیبی هم در مردم دمیده بود و با همه ی شور و شر شهربانی و ارتش و ساواک و با همه ی حضور زره پوشهای غول پیکر در برخی خیابانها با همه ی رعب و وحشت و حکومت نظامی و خاموشی زدنهای شبانه، انگار این اتش سر خاموشی نداشت و واقعاً هم این گونه بود که شد آنچه شد.این هیجان و خلجان سحر آمیز پیر و جوان و زن و مرد هم نمیشناخت. این بود که دبیرستان ما نیز سرشار این شور انقلابی بود و من هم به عنوان دانش آموز انقلابی آموزشگاه مکافاتهای مختلف داشتم. تا این که شمس به شیراز آمد و مبارزات من رنگ دیگری گرفت و امروز که فکر میکنم به عنوان یک دختر جوان رفتارهای خطرناکی انجام داده ام و خطرات مهیبی را با سلامتی از سر گذرانده ام. خاطرم هست که در یکی از روزهای آشوب و اعتراض تعدادی اطلاعیه و نوار با خود برداشتیم و راهی منزل شهید دستغیب شدیم. هنوز مسافتی تا منزل آقا باقی مانده بود که متوجه شدیم خانه محاصره است. ترس و دلهره تمام وجودم را فرا گرفت و اگر شمس هم این حال را داشت کتمان کرد و حتم داشتم که در این حال، بیش از هرچیز و بیشتر از آن که بترسد یا نگران خودش باشد نگران من است. این بود که بی درنگ ایستاد و مرا به پشت سر خودش هدایت کرد در همین حال یکی دو نفر از مأموران متوجه ما شدند و ما چاره ای جز فرار نداشتیم .کوچه ها تنگ بود و اصلاً نمی توانستم با سرعت شمس بدوم .با این حال پا به فرار گذاشتیم و یکی دو کوچه را رد کردیم ولی آنها دست برنداشتند و صدای پوتین هایشان به ما می فهماند که همچنان به دنبالمان می آیند . در انتهای یکی از کوچه ها به در چوبی بزرگی رسیدیم که نیمه باز بود. تن به داخل خانه کشیدیم و سعی کردیم با آرامی نفس بزنیم. در را که از داخل بستیم کمی خیالمان راحت شد عرق از سر و رویمان میریخت و زبان در دهان خشکیده ام به کلوخی آفتاب خورده می مانست. نفسم که چاق شد نگاهی به شمس انداختم .نگاهی گلایه آمیز داشت شاید دوست نمیداشت که من در این فعالیتها شرکت کنم با این حال از نجاتمان خوشحال بود برای همین لبخندی زد . ... @Modafeaneharaam