📌 این چشم‌های پر از انگیزه حریف می‌طلبد. 🔹بیست روز از حادثه گذشته و او هنوز مهمان تخت بیمارستان بود. شکاف پیشانی‌اش خوب شده و بخیه‌ها را کشیده بودند. دست جراحی شده‌اش هم به لطف خدا حرکت می‌کرد. فقط مانده بود درد استخوان له‌شده‌ی پایی که چندین بار جراحی شده و امانش را بریده بود . درد اوج که می‌گرفت، زنجیر نقره‌ی سوغات کربلا را سفت توی مشتش می‌فشرد و یا امام حسین غلیظی می‌گفت. همین که درد، آرام می‌گرفت، به زنجیر توی گردنش بوسه‌ای می‌زد و رنگ زرد صورتش، صورتی می‌شد و چشم‌هایش می‌درخشید و به حرف می‌آمد. 🍃از شغل آینده‌اش جوری حرف می‌زد که گمان می‌کردی آزمون استخدامی داده و پذیرفته شده و فقط مانده از بیماستان مرخص شود و به محل کارش برود. جانبازی در شانزده‌سالگی و ساچمه‌های جاخوش کرده توی بدنش را هم مانعی نمی‌دید. 🔸فقط انتظار ایستادن روی پایش را می‌کشید تا با تمام توان دوباره در مسیر هدف و انگیزه‌اش قدم بردارد. 📝راوی :زهره نمازیان جانباز شانزده ساله ابوالفضل کمالی @Modafeaneharaam