چشـم ها هـمه نـاپـاک …! اما تو چـرا با بـی حجـابی ، طعـمه شـان میـشوی … گـفت: پسـرها چقـدر چشـم نـاپـاک شـده انـد … یک بـار پشـت سـرش راه افتـادم … در کوچـه اول ، پسـر جـوانی ایسـتاده بود ! تا نگـاهش به او و مانتـوی تنـگش افتـاد نیشـخندی زد و به سـر تا پـای انـدام دخـتر خیـره شـد … همـان پسـر ، وقـتی مـن از جلـویش عبـور کـردم … سـرش را پایـین انداخت و سرگـرم گوشی مـوبایلـش شـد ! در کوچـه دوم که کمـی هـم تنـگ بـود … چنـد پسـر در حـال حـرف زدن و بلـند بلـند خندیدن بودنـد دخـتر که نزدیکـشان شـد ، نگـاه ها هـمه سمـت انـدام … و موهـای بلـند دخـترک چرخـید. یکـی از پسـر ها نیشـخندی زد و دیگـری کاغـذی را در کـیف دخـتر انداخـت. تنـه دخـتر ، هنـگام عبـور از آن کوچه تنگ به تنـه پسـر ها خـورد ! همـان پسـر ها ، وقـتی مـن نزدیک شـدم … راه را بـرای عبـور مـن باز کـردند و صـدایشـان را پایـین آوردنـد. و همیـنطور در کوچه سـوم ، خیـابـان ، بـازار … اصـلا قبـول چشـم ها هـمه نـاپـاک …! امـا تــــو چـرا با بـی حجـابی ، طعـمه شـان میـشوی … @modafeaneharam4